bye rose

507 51 28
                                    

part 15
رسیدم خونه...
با تعجب به هیونگام که دور هم جمع شده بودن و یونگی هیونگی که فحش میداد نگاه کردم
کمی نزدیک شدم
+چیشده هیونگ... چه اتفاقی افتاده
همشون با نگاه ترسیده برگشتن سمتم
هوسوک هیونگ با لکنت گفت
~چـ..چیزی نیست ت...ته
تا اومد گوشیشو بگیره از دست یونگی هیونگ
هیونگم دادی کشید و گوشی رو نداد
@ تو به این میگی چیزی نیست؟  برای سرپوش رو کارای دوست احمقت داری تهیونگو احمق فرض میکنی؟؟؟
با تعجب گفتم
+یعنی چی هیونگ؟
گوشی رو گرفت سمتم
@ اون حرومزاده قرار بود خونه ی همکلاسیش باشه نه؟
اینو بوگوم فرستاده......کوک داره به بهترین شکل پروژش رو انجام میده.....
با لبخند به عکس کوک که یونا تو بغلش و روپاهاش نشسته بود و داشتن همو میبوسیدن نگاه کردم و گفتم
+عیبی نداره....
و اروم چرخیدم و دوباره از خونه زدم بیرون....
_______________
×آقااااا.... آقااا... عاح فک میکنم زیادی نوشیدید... لطفا بلند شید
با صدای بارمن قهقهه ای زدم و گفتم
+نتـــــرس... زندم...
کارتمو انداختم جلوش....
+بکــــش... زود باش میخوام برمممممم..... دلم برای فرشتم تنگ شده....
لبخندی زد....
×لابد خیلی دوسش دارید...
کارتو از دستش کشیدم......
+برعکس اون....
سوار ماشینم شدم و پامو گذاشتم رو گاز.....
+یووووووهوووووووو....... چراااااا مننننن
سرمو بیشتر از پنجره بردم بیرون و بلند تر داد زدم
+چرااااا دروغ گفت دوســـــــم داره
قهقهه زدم و گفتم
+مگه من تنها کسی نبودم که حاضر بود براش قلمرو به پا کنه؟
پا بیشتر رو گاز فشار دادم.....
+ چرا زندگی مثل یک رویا نیست که خودم برای اتفاقاتش تصمیم بگیرم؟
به جعبه ی حلقه های جلو شیشه ماشین نگاه کردم
با بالا رفتن سرعت چیزی نفهمیدم و تنها چیزی که احساس کردم لحظه ای بود که بین هوا معلق بودم

________________third pov
ماشین روی حاشیه ی جاده رفت و به شدت چپ کرد.....
ته با آخرین توانش دست خونیش و دراز کرد و جعبه حلقه هارو برداشت و آخرین جمله ای که پیش خودش تکرار کرد
« ولی من هنوزم دوست دارم فرشته»
_____________kook pov

با زنگ خوردن گوشیم تیکه پیتزامو انداختم....
_بله؟
¥از بیمارستان گانگنام بیت تماس میگیریم،  شما کیم تهیونگ رو میشناسید؟
از روی صندلی پاشدم.....
_بله؟ اتفاقی افتاده؟
¥شما اولین نفر تو لیست تماس های اضطراری ایشون هستید به نام فرشته ی من،  شما نسبتتون با بیمار چیه...
با کمی مکث گفتم
_دوست پسرش هستم
¥ایشون حدودا00:01 شب ماشینشون تو حاشیه آزاد راه چپ میکنه و وضعیت وخیمی دارن.... ما به یک نفر دیگه هم از این لیست خبر دادیم لطفا خودتون رو برسونید
گوشی روم قطع شد......
این چی گفت الان؟
ودهل.....
با برداشتن سوییچم سریع به سمت بیمارستان روندم.....
_____________________
رفتم سمت پذیرش
_کیم تهیونگ
"کوک!!
با صدای هوسوک سمتش برگشتم
" دنبالم بیا
به سرعت طبقات و طی کردیم و به بخش مراقبت های ویژه رسیدیم
همشون اونجا بودن... پشت اون شیشه ی نحس
جیمین با دیدن من سمتم حمله ور شد و با گریه داد زد
~ همینو میخواستی نه؟
مشتشو کوبید تو صورتم
~همینو میخواستی عوضی؟  تهیونگ داره با التماس نفس میکشه.... داداشم داره میمیره...... داداشم هنوز اول جوونیشه....... تهیونگم داره میرههههه
هوسوک نگهش داشته بود که جیمین یه جعبه رو پرت کرد تو صورتم که باعث خون اومدن گوشه لبم شد
~بردار بی لیاقت.... مال تو بود.... تهیونگ من،  اونو برای تو خریده بود ببرش بده یونا جون
با بهت نگاهش کردم و جعبه سفید خونی رو باز کردم
توش دوتا رینگ با طرحای ستاره وبال بود و دوتا گردنبند کره شکل نصفه که هرکدوم اون یکی رو کامل میکرد
~وقتی آوردنش اون تو دستای برادرم بود
جیمین با زجه گفت و صداش تحلیل رفت
یادداشت تو جعبه رو خوندم.....
«ماهگردمون مبارک فرشته ی زندگیم»
همینطور که اشکم میریخت رفتم پشت شیشه.....

________________________________
چهار روزه اینجاییم و وضعیت تغییری نکرده.......
هیچکدوممون از بیمارستان بیرون نرفتیم و امروز تازه به پدر و مادر ته خبر دادن....
زل زده بودم بهش.....اروم خوابیده بود
منو ببخش ته.... منو ببخش
با احساس اینکه دستشو تکون داد از هولم بدون اینکه چیزی بگم سریع دویدم تو اتاق
چشاشو باز کرده بود..... تا اومدم داد بکشم لباش تکون خورد.....
گوشم رو بردم نزدیک لبش
+تا.... نـ.. نفس... آخ... آخرم..... دو... ست دارم... ف.. ـرشته
با لبخند سرمو بلند کردم و داد زدم دکتر.....
چشمای ته زل زده بود به سقف.... نگاهم نمیکرد
_ته؟
هیچ ری اکشنی نداشت.....
_ته ته؟
با صدای بوق دستگاه از جا پریدم
دکترا ریختن تو.... منو بیرون کردن و من کل زمان شکه پشت شیشه موندم....
امکان نداره....
اون با من حرف زد....
شک نزنید بهش اون زندس.... اون اذیت میشه.... داد میکشیدم و تنها کسی که نگهم داشته بود هوسوک بود.....
با کشیده شدن پارچه سفید رو صورت زیباش و بستن چشای براقش
قلبم وایساد
صدای جیغ جیمین و جین شنیده شد
داد نامجون رو شنیدم.... هق هق هوسوک رو شنیدم
فرود اومدن یونگی رو زانوهاشو احساس کردم...
_________________________
رفتی تهیونگ.....
دوساله..... بدون امتحان کردن چیزای جدید و دادن فرصت دوباره به زندگیت........
کاش هیچوقت وارد زندگیت نمیشدم ته
کاش بتونم خودمو ببخشم......
تو ی گل رز بودی  ،  خار هاتو خودت برای من کنار گذاشتی
گلبرگ هات رو خودت در اختیارم گذاشتی که بکنم....
ببخشید که زیرپام گذاشتمت.....
پایان

__________________________
مرسی که تا اینجا باهام بودین دوستان
این یه فیک 15قسمتی ولی پر از احساستی بود که شاید
تو زندگی خیلیا وجود داشته و خیلیا با شخصیتامون همزاد پنداری کردن
بهش عشق بورزید  و حمایتش کنید
این داستان از احساست خالصی نوشته شده...
ووت و فالو کردن اکانت یادتون نره یوروبون 🧡🍊
لاو یو🌼

The Exiled Angel.... Where stories live. Discover now