علی رغم اینکه ۳ دقیقه از ۹ صبح گذشته بود و آن تایم نبودن توی قرار کاری یه پوینت منفی محسوب میشد، جونگکوک توی راهروی منتهی به ورودی دفتر ایستاد؛ چون نیاز داشت به اینکه تپش های نامنظم قلبش رو با چند نفس عمیق آروم کنه.
هنوز هم باورش نمیشد که اونجاست، توی دفتر لی لی آمونسن! یه کارگردان مطرح و کاربلدِ تئاتر که شهرت بی مثالش عوامل زیادی داشت؛
و حالا جونگکوک اینجا بود و از سمتی خوشحال بود که بعد از مدت ها تلاش، مسیر سر راست تَرَقی رو پیدا کرده و از سمت دیگه میترسید که این هم فقط یه سراب باشه.
بالاخره خودش رو جمع و جور کرد و داخل رفت. سالن، با رنگ سفید و کرم دکور شده بود که آفتاب تابیده از پنجره رو بیشتر منعکس میکرد. خب این فضایی نبود که مورد علاقه جونگکوکِ عاشق "مشکی" باشه، اما نمیتونست منکر شیک و مرتب بودنش بشه.
پشت میز منشی کسی حضور نداشت. بازیگر جوون سردرگم به در های بسته کنار سالن نگاه می کرد که صدای کسی رو از پشت شنید.
_جونگکوک جئون؟
وقتی برگشت، با دختر ریز اندامی با پوست شکلاتی مواجه شد که موهای سیاه فِرِش به طرز بانمکی بالای سرش جمع شده بود.
_آقای جئون؟
جونگکوک متوجه شد که از شدت استرس، دچار گیجی شده و تمام اون مدت رو بی حرف به اون دختر نگاه میکرده.
سرش رو تکون داد:_بله؟.. ب..با خانم آمونسن قرار داشتم.
دختر بدون توجه به هول شدنش، لبخند شیرینی زد و با دستش به یکی از در ها اشاره کرد:
_بفرمایید داخل.
هنوز تپش قلبش بالا بود و نفهمید کی در زده و داخل رفته و حالا روبه روی دختری ایستاده بود که تا بحال فقط عکسهاش در فشن شو ها و مراسم های مختلف رو دیده بود؛ و میتونست قسم بخوره که یکی از زیباترین آدمهاییه که در زندگیش دیده.
لی لی به محض ورود پسر، از پشت میز کارش بلند شد و در کمالِ تعجبِ جونگکوک، تا وسط اتاق برای استقبال ازش اومد. دستش رو به سمتش دراز کرد:
_ از دیدنت خوشحالم جونگکوک.
شگفت زدگی پسر، از این حجم از مورد احترام قرار گرفتن، بی فایده هم نبود؛ چون بهش کمک کرد که استرسش رو پس بزنه و نگاهش رو از دست دراز شده لی لی و کت و شلوار زرشکی رنگی که به تن داشت، به چشمهای آبیش برسونه.
دستش رو کوتاه فشرد:
_ منم همینطور خانم آمونسن، بابت تاخیرم عذر میخوام.دختر ابرویی بالا انداخت و با حفظ لبخندش گفت:
_ هرچند که وقت شناس بودن برام اهمیت زیادی داره، اما اگه فقط این یک بار باشه مشکلی نیس.
YOU ARE READING
Invisible String (VKOOK/KOOKV)
Fanfiction_پس، واقعا...معنای زندگی چیه؟ +معنا وجود منه، عشق تو هم بخش بزرگی از منه. پس معنای حالِ زندگی میشه چشمای شیشه ایِ تو. . . . . ژانر: رمنس، روزمره ، درام ، اسمات