~Home

210 25 64
                                    

اولِ آگوستِ ۲۰۱۶

"تو چشمای همیشه براق پسر مقابلش خیره شد. صدای بلند سکوت توی خنکای شب می پیچید و تهیونگ احساس میکرد علاوه بر ذره به ذره قلب و روحش، ستاره هاهم منتظر "بوسه" نشستن.

نگاهش رو روی لبهای پسر مقابلش سُر داد... میتونست در وصف خطوط منحنی اون لبهای ظریف ساعت ها بنویسه. نگاه براقش رو روی سفیدی صورتش که باعث شده بود ماه پشت ابرها قایم بشه، چرخوند؛ و باز به چشمای گردش خیره شد... چیزی توی اون نگاه دید.. از جنس شور و شوق. پس جسارتش بیشتر شد تا سرش رو جلو ببره و عطر تن محبوبش رو بیشتر اسیر ریه هاش کنه.

گردنش رو کمی کج کرد، فاصله رو به حداقل رسوند و درنهایت لب هاش با ظرافت تمام روی لبهای پسر دیگه نشست.

انگار که جای خون، توی رگهاش عسل جاری شد! چشمهاش رو بست تا بتونه بهتر اون شیرینی رو حس کنه. سعی کرد به لبهای بی حس شده از گرما و لذتش، حرکت کوچیکی بده...
و همون لحظه بود که همه چیز وایساد.
انگار دنیا توی خلاء مطلقی فرو رفت وقتی دست سرد جونگکوک رو زیر دستش حرکتی کرد و گرمای لبهاش، ازش دریغ شد.
چشمای تهیونگ به آنی باز شد و جونگکوک رو دید که توی نور کم لامپ های چشمک زَنِ ریسه ای، به سرعت به سمت پله های پشت بوم قدم برداشت و قبل از پایین رفتنش تنها ثانیه ای ایستاد.
_متاسفم ته.
و رفت."

****

بیست و دومِ سپتامبر ۲۰۲۲

_تهیونگ!

صدای داد مانند و سرشار از شوقی صداش زد و پسر رو از خلسه خاطره ستاره بارونش بیرون کشید.
برای لحظه ای پلک هاش رو روی هم گذاشت و دوباره باز کرد و به عکس توی دستش نگاه کرد که صورتهای درخشان از شورِ نوجوانی خودش و جونگکوک رو قاب گرفته بود.
تهیونگ سابقا عادت داشت دروبین پلورایدش رو همه جا با خودش ببره و خب اون شب براش خیلی مهم بود پس چی بهتر بود از ثبت کردنش؟
البته تا قبل از بوسه و رفتن جونگکوک...

فقط چند ثانیه طول کشید تا عکس رو بین صفحات کتاب کنار دستش بزاره و بعد قرار دادن اون روی قفسه، با لبخند نقش بسته روی لبهاش به سمت در بره.

به محض باز کردن در با صورت خندان و گونه های گل انداخته سیدنی مواجه شد. دخترک هنوز یونیفرم مدرسه‌ش رو به تن داشت و از ریتم نامنظم نفس های بلندش، حدس زدن اینکه تمام راه رو دویده، سخت نبود.

دختر بعد چند ثانیه مات نگاه کردن تهیونگ، به سرعت خودش رو توی آغوشش انداخت و جوری دستاش رو دورش پیچید که تهیونگ جابه جا شدن روده هاش رو حس کرد و با شوقی که زیر پوستش دویده بود، خنده صدا داری کرد:

_یواش تر دیوونه... خفه شدم.

سیدنی صورتش رو به سینه پسری که برای دیدنش یه عالمه انتظار کشیده بود، فشرد و بی توجه پرسید:

Invisible String (VKOOK/KOOKV)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora