Day 8

131 17 0
                                    

Jk's pov

من خیلی احمقم
جای تعجبی نداره که همه ازم متنفرن

باعث شدم گریه کنه
فرشته زیبای من...
اشک میریخت

فقط بخاطر اینکه نمیتونستم
نمیتونستم کنجکاویم رو نگه دارم
راجب چیزی که دوست نداشت فضولی کردم

ازش پرسیدم،
"برای پدر و مادرت مهم نیست؟"

تنها چیزی که تونست بین اشک هاش بگه
"اونا هیچوقت اینجا نیستن."

مادرم در اتاقم رو میکوبید
سرم ضربان داشت
بخاطر نوشیدن های دیشب

سرم فریاد کشید
"بلند شو تنبل لعنتی"
بخاطر اینکه هیچوقت هیچ کاری انجام نمیدم

اگه تنها میدونست...

|| 11:43 pm||

Kookie: کجایی؟

‏Tae: میرم سمت کافی شاپ

Kookie: .اونجا میبینمت

-ممنون، دوست دارم-:Tae
Send?
Yes[ ] No [x]

‏Tae: اوکی، میبینمت

Suicide Pact| translated Where stories live. Discover now