Day 6

115 17 0
                                    

Th's pov

ساعت سه صبح
با صدای سنگ هایی که به شیشه برخورد میکردن از خواب پریدم

بیرون رو نگاه کردم و اون رو توی حیاط دیدم
صدام میزد

از پله ها به پایین دوییدم و بیرون رفتم
دقیقا بین دستهاش خودم رو پرت کردم
و برای یکبار دیگه احساس درستی داشتم

بهم سیگار پیشنهاد داد
و ما دودشون کردیم
به ستاره ها نگاه میکردیم
مثل همیشه
جز اینکه میدونستم چند روز باقی مونده

دقیقا

پنج تا از اونها بعد از نیمه شب

Suicide Pact| translated Where stories live. Discover now