🔺درهای بسته فراموشتون نشه🔞🔺
..
.
وقتی از حموم بیرون اومدم از تهیونگ پرسیدم:
"بقیه کجان؟"
حوله کوچیکی رو روی سرم گذاشته بودم و موهام رو خشک میکردم. به سمت اتاق مشترکمون قدم برداشتم که یکدفعه دستی دور شکمم حلقه شد. از ترس یه تپش قلب جا انداختم. حوله رو از روی سرم برداشتم و از پشت موهای صافم که روی پیشونیم ریخته بود و هنوز قطرههای آب ازش میچکید تهیونگ رو دیدم که با چشمهای درشتش و قیافه بیبی طورش بهم خیره شده. لب پایینش رو که به طرز چشمگیری برق میزد، بیرون داد و با ناراحتی جوابم رو داد:
"بدون ما رفتن سینما!"
برای تاثیرگذاری بیشتر دستش رو بالا آورد و اشکهای خیالیش رو پاک کرد اما وقتی دید فقط با لبخند کجی به حرکاتش نگاه میکنم به سرعت به حالت عادی برگشت و بعد از اینکه با ناز موهاش رو پشت گوشش انداخت و چند بار با دلبری پلک زد، گفت:
"من میرم دوش بگیرم."
به سمت حموم رفت و تنپوش سفید رنگ و ضخیم حموم رو از تنش درآورد اما قبل از اینکه در حموم رو ببنده سرش رو بیرون آورد و با وجود اینکه چشمهاش زیر موهای مشکی رنگش که روی پیشونیش ریخته شده بود، پنهان شده بودن چشمکی بهم زد و به سرعت محو شد.
اگر میدونست که لبهای صورتیش چقدر چهرهاش رو معصوم و شیرین میکنه و من رو وسوسه میکنه تا چه کارهایی باهاش بکنم، دیگه هیچوقت اینقدر دلبری نمیکرد.
لبخندی به افکارم زدم و پشت میز توالت نشستم تا موهام رو خشک کنم. در حین اینکه خودم رو از توی آیینه برانداز میکردم، آهنگی که به تازگی نوشته بودم اما هنوز موزیکی براش نساخته بودم رو زیرلب میخوندم.مدتی بعد ته هم در حالیکه چیزی رو زیر لب زمزمه میکرد از حموم بیرون اومد. حوله رو روی سرش انداخته بود و موهاش رو خشک میکرد و همین فرصتی بود تا بتونم پاهای خوش تراشش رو که با حوله پوشیده نشده بود، دید بزنم.
پشت سرم وایساد و با گرفتن سشوار از دستم، مشغول خشک کردن موهام شد. چشمهام رو بستم و از حس انگشتهای بلندش که لا به لای موهام کشیده میشد، لذت میبردم.
بعد از مدتی زندگی کنار همدیگه تهیونگ به خوبی فهمیده بود که وقتی موهام رو لمس میکنه استرس ازم دور میشه و همین بهانهای شد تا خشک کردن موهام جزو یکی از کارهای موردعلاقهاش بشه.حوله دور گردنم رو کناری انداخت و دستهای گرمش رو روی گردنم گذاشت و با حرکات دایرهوار شروع به ماساژ دادن ماهیچههای گردنم کرد. زیر لب ممنونمی زمزمه کردم و از حس انگشتهاش روی پوست بدنم لذت میبردم. به آرومی دستهاش روی شونههام سر خوردن و ماهیچههای شونهام هم از گرمای دستش بینصیب نموندن.
سرش رو کنار گوشم آورد و حین اینکه نفس داغش رو روی گردنم خالی میکرد، به آرومی زمرمه کرد:
YOU ARE READING
ʜᴇ ɪꜱ ᴍɪɴᴇ | ᴘᴇʀꜱɪᴀɴ ᴛʀ
Random~ He is Mine by Willow Starling translated by Develiya ~ بی تی اس بالاخره هفتمین عضو خودش رو پیدا کرده! حالا جانگکوک قراره چه رفتاری با این پسرِ مو نارنجی داشته باشه؟ یعنی به عشقشون اعتراف میکنن یا فقط قراره جنگ و دعوا داشته باشن؟ چطوری قراره از پسِ...