"Part 08"

116 21 4
                                    

تهیونگ بعد کلی گشتن توی کوچه پس کوچه ها، جسم خمیده جونگکوک رو از دور دید و با شتاب به سمتش رفت.
با نزدیک شدن بهش، بند های کبود و زخمی انگشتای دست راستش اولین چیزی بود که متوجهش شد.

با نگرانی توام با عصبانیت کنارش نشست و دستش رو گرفت و بررسیش کرد:
+ جئون جونگکوک.. فکر میکنی با آسیب زدن به خودت میتونی قاتلو پیدا کنی؟ اون از عمد همچین چیزی بهت گفته.. میخواد تو رو سردرگم و ناامید کنه، تو چرا به خواستش عمل میکنی؟

جونگکوک بدون بلند کردن سرش به حرف های تهیونگ گوش میداد.. میدونست حق با تهیونگه اما اون لحظه عصبانیت اونقدر بهش غلبه کرد که نفهمید داره چیکار میکنه.

تهیونگ در بطری آبی که همراهش آورده بود تا به جونگکوک بده رو باز کرد.. دست جونگکوک رو پایین گرفت و آبو روش ریخت و با ملایمت خون و خاک رو از دستش تمیز کرد. بطری آب رو پایین گذاشت و دستمال پارچه ای آبی روشنی از جیبش بیرون آورد و به آرومی خیسیه پشت دستش رو گرفت.

جونگکوک تمام مدت خیره به قیافه متمرکزش که قطرات خون خشک شده کثیفش کرده بودن، نگاه می‌کرد.. دستش رو از بین دستهای تهیونگ بیرون کشید و سر انگشت خیسش رو روی صورت تهیونگ و قطره خون خشک شده‌ای کشید.

دستهای تهیونگ با این حرکت توی هوا موندن و نگاه متعجبش توی نگاه گیرا و عمیق جونگکوک قفل شد.

جونگکوک دستمال آبی رو از دستش گرفت و روی صورتش کشید، از نظرش اون خونها چهره زیبا و جذاب تهیونگ رو زشت کرده بودن:
_ من به قاتل نمیبازم.

بعد این حرف دستمال رو توی دستش فشرد و از جا بلند شد:
_ بیا برگردیم.

تهیونگ با تعللی که بخاطر تعجبش بود از جا بلند شد و سری تکون داد.
جونگکوک جلوتر رفت و تهیونگ پشت سرش به راه افتاد. به این فکر می‌کرد قاتل اونو زیر نظر داره، نوشته های توی برگه یه تهدید واضح برای جونگکوک بودن؛ قاتل اونو تهدید کرده بود که اگه پیداش کنه تبدیل به یه بازنده میشه.

از روی شونه‌ـَش نیم نگاهی به تهیونگ انداخت.. اون نباید به هیچ وجه تهیونگ رو بیشتر از این درگیر این پرونده می‌کرد، اگه به تهیونگ زیاد نزدیک میشد ممکن بود توی خطر بیوفته و قاتل بخواد از اون برای ضربه زدن بهش استفاده کنه.

******
(دو روز بعد)

جونگکوک سر پلیس تازه کار داد کشید و برگه هارو توی صورتش پرت کرد:
_ به این میگی گزارش؟! مگه داری خاطراتت سفرت رو مینوسی؟

پسر جوون تعظیم کرد:
=متاسفم.. از اول مینویسمش.

جونگکوک به پشتیه صندلیش تکیه داد و با جدیت تمام لب زد:
_ معلومه که باید اینکارو کنی.. تا تمومش نکردی حق نداری پاتو از اداره بیرون بذاری.

° Death Angel °Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz