تهیونگ توی ماشین نشست و سرش رو توی دستاش گرفت. نمیدونست چرا جدیدا اینقدر سردرد میگیره، قرص های مسکنی که دکتر بهش داده بود همراهش نبودن و مجبور بود سردرد رو تحمل کنه.
به پشتیه صندلی تکیه داد و همینطور که نفس های آروم و عمیق میکشید چشمهاش رو بست، اون نورای آبی و قرمز ماشینهای پلیس مردمکهای چشمش رو آزار میدادن.
.
.
.
جونگکوک حدود چهل دقیقه بعد که کل منطقه رو به همراه یونگی تحلیل و بررسی کرد به ماشینش برگشت و پشت فرمون نشست و قبل اینکه در ماشین رو ببنده به سمت تهیونگ برگشت و با دیدن چشمهای بستهـَش ابروهاش بالا رفتن.
در ماشین رو خیلی آروم جوری که تهیونگ رو بیدار نکنه بست و کامل به سمتش چرخید و بهش نگاه کرد.
گردنش به یک سمت خم شده و موهاش بیشتر از همیشه توی صورتش ریخته بود. زخم روی گونش خوب شده بود اما جای اون روی صورت صافش خط انداخته بود. عینکش توی دستهاش بود و به آرومی نفس میکشید.
چقدر برای یه قرار شام با تهیونگ تلاش کرد اما همه چیز به همین راحتی خراب شد.
نمیخواست بیدارش کنه پس به آرومی عینک رو از بین دستش برداشت و روی داشبورد گذاشت، به سمتش خم شد تا کمربندش رو ببنده اما با نزدیک شدن صورتاشون بهم یاد اون لحظه توی راه پله ها افتاد که چطور تهیونگ کمرش رو محکم گرفت و اون رو به خودش چسبوند.
نگاهش از روی پلکهای بسته تهیونگ روی لبهاش نشست و آب دهنش رو به سختی قورت داد و ضربان قلبش شدت گرفت.
نفسش رو حبس و نگاهش رو منحرف کرد، خیلی سریع کمر بند رو بست و سر جاش برگشت. نفس حبس شدهـَش رو بیرون فوت کرد و ماشین رو روشن کرد و به راه افتاد.
.
.
.
تهیونگ با حس نوازش هایی روی صورتش پلک هاش رو از هم فاصله داد که جونگکوک به سرعت دستش رو عقب کشید و به صندلیش تکیه زد.
تهیونگ توی جاش تکونی خورد و دستی به گردن دردناکش که بخاطر توی یه حالت مونده بودن خشک و کرخت شده بود کشید، چند بار پلک زد و به بغل دستش نگاه کرد و با دیدن جونگکوک همه چیز رو بخاطر آورد.
حالا که بیشتر دقت میکرد خیابونی که توش بودن خیلی آشنا بنظر میرسید.. درسته اونها جلوی مجتمعی بودن که تهیونگ اونجا زندگی میکرد! با خودش فکر کرد: یعنی تمام مدت خواب بودم؟!
دست برد و بعد باز کردن کمربندی که یادش نمیومد بسته باشدش به سمت جونگکوک چرخید:
+ چرا بیدارم نکردی؟ چه اتفاقی افتاد؟جونگکوک دست چپش رو روی فرمون گذاشت. بعد فکر کردن به سوال اول تهیونگ اونو بی جواب گذاشت چون مسلما نمیتونست بگه بیدارت نکردم چون خیلی قشنگ خوابیده بودی و دلم میخواست تمام مدت بهت خیره بشم.
KAMU SEDANG MEMBACA
° Death Angel °
Fiksi Penggemar° فرشته مرگ ° هرگز نباید به آدما اعتماد کرد. به لبخنداشون.. به نگاهاشون.. به حرفاشون هیچوقت نباید اعتماد کرد. اینها همه فقط یه نقاب پوشالی هستن برای پنهان کردن شیطان درونشون... ........ خلاصه: جئون جونگکوک یکی از باهوش ترین افسرای دایره جنایی، کسی ک...