پارت 6

68 13 9
                                    

•شرط آپ چپتر بعدی، رسیدن "کل" ووت‌های فیکشن به 60تاست•

فلش بک

نمیدونست چند ساعته که داره طول راهروی دانشگاه رو با پاهاش متر میکنه اما درد پاشنه‌هاش نمیتونست نشونهی خوبی باشه.

بالاخره قدم‌هاش رو جایی که ایستاده بود متوقف کرد و نگاهی به ساعت مچیش انداخت. ساعت از دوازده گذشته بود و خوب میدونست اگر بیشتر از این اینجا بمونه ممکنه نگهبان گیرش بندازه.

زبونش رو توی دهنش چرخوند و به در بسته‌ی آزمایشگاه نگاه کرد. نفس عمیقی کشید و با پاش روی زمین ضرب گرفت.                                                                            بنظر میومد یونگی هنوز متوجه دستگاری شدن اون فرمول کوفتی نشده بود                           

لبهاش رو تَر کرد و لب پایینش رو به دندون کشید.
نتونسته بود از کارهایی که اون پسر در حقش کرده بگذره و اجازه یونگی بعد از سوزوندن شانسش برای بورسیه شدن به همین آسونیها از زیر دستش در بره.                                                                                                 
بالاخره باید بهش میفهموند تخفیفی توی لجبازی با «پارک کیونگ» وجود نداره و نباید از اول این بازیِ مسخره رو شروع میکرد.

***

پاکت پُر از پول رو روی میز فلزی پرت کرد و به مرد روبروش نگاهی انداخت:" بهتره یک نگاه بهش بندازی..برای ساکت موندنت خیلی زیاده! "

مرد لبهاش رو جلو داد و درحالی که نگاهش رو بین کیونگ و پاکت روی میز رد و بدل میکرد، اون رو از روی میز برداشت. با تردید در کاغذیش رو کنار زد و چشمهاش رو چرخوند.

دیدن اونهمه تراول کافی بود تا تمام شکش در لحظه به نیستی به بپیونده. بزاقش رو با صدا پایین فرستاد و سرش رو بالا گرفت.

کیونگ یکی از ابروهاش رو بالا داد و سرش رو نامحسوس کج کرد:" کافی نیست؟ "
مرد در پاکت رو بست و سرش رو تکون داد:" نه..کافیه. "

سمت صندلیِ چرخدارش برگشت و بیحرف پشت میز نشست. دست عرق کردهش رو روی موس گذاشت و صندلی رو جلوتر برد. نفس عمیقی کشید و روی ویدیویی که میخواست کلیک کرد و با زدن گزینه ی "Delete" ، فایل رو پا کرد.

کیونگ با دیدن صفحه ی خالیِ کامپیوتر، نفس راحتی کشید و نیم قدم عقب رفت:" دیگه میرم. یادت نره اگر چیزی راجب اون پاکت به کسی بگی..خیلی راحت میتونم تو رو هم با خودم بندازم تو هُلفدونی! "

مرد بیاینکه برگرده، دور از چشمش پوزخندی زد. سرش رو تکون داد و نگاهش رو روی مانیتور دقیقتر کرد:"خیل خب، دیگه برو..اگر همکارهام ببیننت ممکنه گزارشت رو به حراست بدن. "

کیونگ سرش رو تکونی داد و بیاینکه چیزی بگه، از اون اتاق کوچیک بیرون رفت.
مرد آروم سمت در چرخید و با دیدن پارک کیونگ که هر لحظه بیشتر از دیدش خارج میشد، نفس عمیقی کشید. سمت مانیتور برگشت و موس رو محکمتر توی دستش گرفت.

Kamu telah mencapai bab terakhir yang dipublikasikan.

⏰ Terakhir diperbarui: Aug 14, 2022 ⏰

Tambahkan cerita ini ke Perpustakaan untuk mendapatkan notifikasi saat ada bab baru!

𝐓𝐢𝐝𝐚𝐥ଓTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang