صبح زود حدودای ساعت 5صبح بود که هنگامی که همه خواب بودن،جنی وسایلشو جمع کرد و از خونه فرار کرد..
خانواده ی جنی قرار بود امروز به کره برگردن..
ولی جنی واقعا دیگه بعد اون اتفاق نمیتونست با خانوادش بمونه..
حق داشت،هرکس دیگه ای هم که بود،واقعا نمیتونست :)
بلافاصله بعد فرار کردنش سوار یه اتوبوس شد و سمت قبر لیسا راه افتاد..
دلتنگش بود ولی دیگه لیسایی نبود که بره پیشش و دلتنگیش برطرف بشه..پس فقط این تنها راهش بود که دلتنگیش کمی برطرف بشه..
بد کرد..
باید بیشتر پیش لیسا میموند،باید بیشتر حواسش بهش می بود،ولی الان که دیگه دیر شده بود..
دیگه الان کار از کار گذشته بود و جنی هم پشیمونی عذابش میداد..
رسید و رفت پیش قبر نشست..
شروع کرد به درد و دل کردن:«سلام،من اومدم،همون جنی بی دست و پای بی حواس،تو خیلی دروغگوی بدی هستی،مگه بهم قول نداده بودی که باهم بریم به برج نامسان؟!،مگه خیلی جاها نبود که قول داده بودیم باهم بریم؟!،قرار بود کلی کار باهم انجام بدیم،نامردی کردی،بدون من رفتی،قرار بود اگه کسی رفتنیه،باهم بریم نه اینکه یکیمون بره و اون یکیو تنها بذاره،حالا من بدون تو چیکار کنم؟!،مادرم همچین کاری باهات کرده ولی حتی نمیتونم ازش انتقام بگیرم چون مادرمه،هیچ میدونی چقدر سخته؟!»بی اختیار گریش گرفت و ادامه داد:«همیشه خیالم راحت بود که دارمت،پشتم بهت گرم بود،چرا رفتی و تنهام گذاشتی؟!،من حالا خیلی تنهام هیچ کسو ندارم شدم یه دختر تنهای بدبخت،خیلی سخته...،تو خودت بهتر میدونی منو بهتر از هرکسی میشناسی من تا حالا عاشق نشده بودم،حداقل میخواستم عشقو باتو تجربه کنم هرچند احتمالش خیلی کم بود و ریسکشم بالا بود،باهم میرفتیم یه جای دور دور جایی که هیچ کس نباشه و ندونه کجاست،باهم زندگی میکردیم حالمون خوب میشد اونوقت دیگه هیچ کسی بهمون نمیگفت که چرا همو دوست داریم،با آرامش زندگیمونو میکردیم حالا تو رفتی و زندگی من جهنم شد»
سرشو گذاشت روی پاهاش و شروع به گریه کرد..
کی فکرشو میکرد جنی که همش لباش خندون بود و میگفت و میخندید،حالا تبدیل به یه دختر افسرده بشه؟!
واقعا سخت بود :)امیدوارم هیچوقت هیچوقت عزیزتونو از دست ندین :)
راستی..
همینطور که تو پارت قبل هم گفتم،این آخرش نیست و این فیک حاوی فصل دومه..
پس منتظر فصل دوم باشین :)
ولی خوب برای این فصل اول فیک این پارت پارت آخر بود :)
نظرتونو راجب فصل اول بگین چه خوب چه بد چه انتقاد چه تعریف و تمجید هرچی هست رو بگین خلاصه خالی نذارین کامنتا رو :)
ووت هم یادتون نره :)❤💛
دست کسایی هم که در طول نوشتن فصل اول فیک با تموم وجود حمایت کردند و هوامو داشتن،درد نکنه..بوس به همتون💛
دمتونم گرم امیدوارم از فصل اول خوشتون اومده باشه ❤💛
BINABASA MO ANG
𝒇𝒐𝒓𝒃𝒊𝒅𝒅𝒆𝒏 𝒍𝒐𝒗𝒆
Fanfictionاین جرمه که ببینمت؟! این گناهه که بتونم فقط از دور نگاهت کنم؟!:) این گناهه که عاشقت باشم؟!