ناله آرومش بین صدای کشیده شدن پارچه لباسهاشون گم شد و گرمای بدن فرد روبروش به گرمای بدنش می افزود.
بئاتریس بی توجه به اطراف یک پاش رو دور کمر پسر گذاشت و با دستهاش شروع به باز کردن دکمه های پیراهن نخی پسر شد.
حینی که لبهای پسر رو بین لبهاش میکشید و دست چپش رو ناشیانه بین پاهای پسر حرکت میداد، چشمهاش رو کوتاه باز کرد و با مکث کوتاهی دوباره بست.
ایده ای نداشت که جین قراره چه کاری انجام بده. بهرحال نیمه مست بودن و غرایز اولویت داشت.
جین پوست برنزه دختر رو نوازش میکرد و علی رغم حس سوزش از ابتدای معدش، به بوسیدن ادامه میداد.
دستش رو بین پاهای بتی برد و نقطه بین پاهاش رو با دو انگشتش ماساژ داد.
بتی به کمرش قوس شدیدی داد و چشمهاش رو بست و ناله بلندی کرد.
جین لبخندی از واکنشهای روبروش زد و دکمه و زیپ شلوارک لی دختر رو باز کرد و همزمان که به صورت برافروختش نگاه میکرد دستش رو به پوستش رسوند.
حرکاتش رو تند تر کرد و با هر لرزش بدن بتی و بلندتر شدن صدای ناله هاش، بیشتر پایین تنه اش احساس نیاز میکرد.
موهای فرفری و استخونی رنگ بتی روی پوستش کشیده شد و دختر، با زانوهای شل کمی به پایین سر خورد. چشمهاش رو روی هم فشار داد و شروع به نفس نفس زدن کرد.
انگشتهاش رو دور گردن جین محکمتر کرد تا حدی که میتونست تشخیص بده روی پوست سفید جین خراش انداخته.
اما نه جین اهمیتی میداد و نه بتی.
دختر دستش رو بالا آورد و موهاش رو از پوست عرق کرده اش جدا کرد و پشت گوشش فرستاد.
جین نگاهی به حرکات بتی کرد و از اینکه کنار دن موهاش تغییری توی حجم موهای پرپشتش نکرد خندید.
با خنده جین، بتی لبش رو گاز گرفت و موهای جین رو نوازش کرد و زمزمه وار تکرار کرد.
- اولش که دیدمت فکرش رو نمیکردم که یه آسیایی مثل تو بتونه اینقدر توی اینجور کارها خوب عمل کنه.
جین اخمی کرد و همزمان که مچ دست دختر رو میگرفت و روی عضوش از روی شلوار میذاشت جواب داد.
- پس بذار منم بفهمم چقدر از دخترهای اونجا بهتری.
بازوی بتی رو گرفت و بدنش رو برگردوند و به دیوار دستشویی چسبوند.
سرما و رطوبت سطح دیوار سینه های گر گرفته بتی رو اذیت میکرد اما تمرکز دختر به هیچ وجه سمت دیوار سرد دستشویی نبود.
جین دو انگشتش رو با بزاق دهنش خیس کرد و بین پاهای دختر کشید و عضوش رو روی ورودی دختر گذاشت.
به کمرش فشاری اورد و عضوش رو به آرومی داخل برد و از فشرده شدن ماهیچه های بدن دختر دور عضوش آهی کشید.
بتی جیغ کوتاهی کشید و فشار رو دور دیواره هاش حس میکرد اما این همون چیزی بود که دلش میخواست.
پس به کمرش قوس داد و کمی حرکت کرد.
جین به فرو رفتن عضوش داخل بدن دختر نگاه میکرد و لرزش لپ های باسن دختر حریص ترش میکرد.
از ته گلو دوباره ناله ای کرد و دستش رو بین موهای نرم و فرفری دختر برد و چنگ زد.
موهاش رو به عقب کشید و به محض اینکه بتی لبش رو گاز گرفت ضربه های بی وقفه اش رو شروع کرد.
صدای برخورد پوست بدنهاشون تمام دستشویی رو فرا گرفته بود و میشد از دور هم خیسی بین پاهاشون رو متوجه شد.
دختر مرتب ناله میکرد و به دیوار چنگ میزد و جین هم با تمام نیروی بدن نیمه مست و خسته اش به حفره دختر میکوبید.
تمام بدن جین هماهنگ نبض میزد و گویا تو آتیش میسوخت و لذتی که با هر حرکت توی بدن دختر توی پایین تنش میپیچید سستش میکرد.
بتی دستش رو بین پاهاش قرار داد و جین بلافاصله عضوش رو بیرون کشید و تمام کامش رو با حوصله روی گودی کمر بتی خالی کرد.
هردو نفس نفس میزدن و جونی برای حرکت دوباره نداشتن.
جین موهای بتی رو رها کرد و تکیه اش رو به دیوار داد.
از سردی دیوار بدنش لرزید و بازدمش رو با ناله ای خارج کرد.
حتی نیرویی برای مرتب کردن لباسش و بستن زیپش نداشت و فقط میخواست دختر روبروش رو نگاه کنه.
بتی کمی بعد چرخید و شلوارکش رو مرتب کرد و لباسش رو پوشید.
دستمال توالت رو برداشت و مشغول پاک کردن کمرش از کام جین شد.
نگاهی به جین انداخت و خودش رو توی آغوشش انداخت.
جین هم بازوهاش رو دور بدن دختر کشید و روی موهاش رو بوسه زد و کمرش رو ماساژ داد تا از سکس اخیر آروم تر و ریلکس ترش کنه.
بتی سرش رو چرخوند.
- کی باید اینجارو ترک کنی ؟
جین آهی کشید و گونه دختر رو نوازش کرد و سرش رو کج کرد.
- حدود یک ماه دیگه.
وقتی که دختر چیزی نگفت، جین دوباره ادامه داد.
- بهت که گفته بودم. میتونیم باهم در ارتباط باشیم.
حتی ممکنه بتونم بازهم ببینمت.
بتی ناراحت تر از پیش سرش رو تکون داد و نگاهش رو از جین گرفت.
میدونست با رفتن جین از اون دهکده و اون کشور، دیگه شانسی برای دوباره دیدنش نداره.
فکر میکرد جین از اون دسته هاست که هیچ اهمیتی به گذشته ها نمیده و در حال زندگی میکنه و هیچوقت هم نفهمید درست فکر میکنه یا نه.
بهرحال این جین بود که سعی کرد با ادامه دادن صحبت ذهن دختر توی بغلش رو آرومتر کنه و تا حدی هم موفق بود.
- همه چیز تحت کنترله. بهرحال امشب ماما قراره شیرینی مربایی بپزه. از من خواست که تورو هم با خودم ببرم تا مزه اشون کنی.
ماما هیچوقت همچین پیشنهادی به جین نداده بود و زیاد دوستها و اطرافیان جین رو نمیشناخت.
برای پیرزنی با سن و شرایط بدنی ماما کار حوصله سر بر و سختی بود که تمام دوستهای نوه اش رو بشناسه؛ اما بهرحال این ترفند برای جین جواب داد چون لحظه ای بعد لیوان خنک و شیشه ای کولا به دستش بود و روی صندلی شورلت قرمز رنگ نشسته بود و با هر گاز دادن های بتی سوتی میکشید و میگذاشت تا چند قطره از کولا بیرون بریزه.
توی جاده بیابونی و آفتابی همراه با آهنگها میخوند و جرعه جرعه از کولا مینوشید.
با خودش فکر میکرد چه چیزی قراره تابستونش رو بهتر از اینی که هست بکنه.
همه چیز داشت.
عشق، سکس، تفریح، لذت، امید و هدف.
تعاریفش از تمام این کلمات داشت توصیف میشد و جین از زندگیش لذت میبرد.
مطمئن بود بتی با دوریش کنار میاد و میتونه دوباره زندگی شاد و آرومی رو تجربه کنه.
حتی جین برنامه داشت گاها برگرده و بهش سر بزنه و بازهم ببوستش و دلتنگیش رو برطرف کنه.
عینک آفتابیش رو به چشم زد و به صندلی تکیه داد و مطمئن شد که پوست سفیدش آفتاب سوخته میشه و موهاش رو باد گرم غرب وحشی، بهم میریزه.
از ظهر گذشته بود و کم کم بدن جین از خستگی کمی پیش آروم میگرفت.
نگاهی به بتی کرد؛ دختر سرحال میخوند و رانندگی میکرد و خوشحال بنظر میومد.
دوستش داشت.
دختر شاد و مهربون و زیبایی بود و از همه مهمتر که جین رو دوست داشت.
اوقاتش کنار دختر شیرین بود و اگه برنامه هاش موقتی نبود حتی برای اتفاقات بزرگتر هم میتونست روش حساب کنه.
لبخندی زد و خواست دست بتی رو بگیره اما تصمیم گرفت تمرکزش رو بهم نزنه.
پس روش رو به سمت مخالف کرد و دستهاش رو جلوی سینش قفل کرد.
چشمهاش رو بست و گوشهاش رو به صدای باد و له شدن سنگلاخ ها و خاک ها زیر لاستیک ماشین داد.