nightmare

6.2K 155 50
                                    

کاپل جیکوک
ژانر اسمات خشن

با شنیدن صدای نوتیف گوشیش بی حوصله پتو رو کنار زد و روی تخت نشست؛چندبار پلک زد تا بتونه واضح ببینه با تعجب به صفحه چت نگاه کرد
با تعجب به صفحه چت نگاه کرد
-بیبی بوی؟
جانگکوک شوک زده به سمت جیمین که پشت سرش نشسته بود و به صفحه چتش نگاه میکرد برگشت.
-چه عجب واسه اون ناله هم میکنی؛با من که فقط لبات رو گاز میگیری نکنه یوقت صدایی از بینشون در بره
+ن نه ای اینجوری نیست
-پس چجوریه؟
جیمین با عصبانیت فریاد زد و پتو رو از رو تخت پرت کرد؛میدونست اگه اینطور از خشمش کم نکنه قطعا جانگکوک رو میکشه.بدن جانگکوک از ترس میلرزید؛سعی کرد کمی عقب تر بره اما نتونست
+ح‍ حتما ا اش اشتباهی ف فرستاده
-که اشتباهی فرستاده ها؟
گوشی رو از دست کوک گرفت و پرتش کرد به طرف دیگه ی اتاق.کوک میخواست بلند شه فرار کنه؛اما جیمین سریع دستش رو گرفت و محکم کوبیدش روی تخت؛روش خیمه زد و با ی دستش هردو دست کوک رو به سینه ش پین کرد و با دست دیگش موهاش رو از ته گرفت و کشید.بغض سنگینی گلوی کوک رو گرفته بود و داشت خفش میکرد؛چشماش سرخ و پر اشک شده بود؛اما به سختی جلوی خودش رو میگرفت که گریه نکنه میدونست ددیش از گریه کردن متنفره و در حال حاضر اصلا نمیخواست از این عصبی ترش بکنه
-میخواستی فرار کنی کوک؟
جانگکوک سرش رو به دو طرف تکون دادنمیخواست با حرف زدن بغضش رو نشون بده و ددیش رو عصبی تر بکنه همینطوریش هم عاقبت خوبی در انتظارش نبود.
-داری دروغ میگی احمق
با صدای فریاد جیمین کوک چشماش رو بست و هقی زد اما جلوی اشک هاش رو گرفت.جیمین از کوک جدا شد و شروع کرد به آروم راه رفتن توی اتاق؛کوک بلند شد و به دستهاش تکیه داد اینجوری لرزش بدنش مشخص تر بود.
-پسر بدی شدی کوک از دست ددی فرار میکنی چیزایی داری که از ددی پنهونشون میکنیبه ددی دروغ میگی اجازه میدی کسی به جز ددی لمست کنه(روبروی کوک ایستاد)و براش ناله میکنی
کمی به کوک نزدیک تر شد و از بالا بهش نگاه کرد؛جانگکوک جرات نداشت سرش رو بالا ببره؛لرزش بدنش بیشتر شد و از استرس شروع کرد به کندن پوست ناخن هاش.با صدایی که از ته چاه میومد زمزمه کرد
+نکردم
-چی؟
جانگکوک تمام شجاعتش رو جمع کرد و کمی بلند تر حرفش رو عینا تکرار کرد
-چکار نکردی؟
با نشنیدن جواب از کوک کلافه شد
-سرتو بالا بیار
اما باز هم هیچ ری اکشنی از طرف کوک دریافت نکرد؛پس فکش رو گرفت و سرش رو بالا آورد اونقدر خشمگین بود که متوجه لرزش فک کوک شد اما ترجیح داد اهمیتی بهش نده
-پرسیدم کدوم یک از کارهایی که گفتم رو انجام ندادی کوک؟
کوک نای جواب دادن به سوالاتشو نداشت درواقع اصلا متوجه نمیشد جیمین داره چی میگه
+میترسم
-از چی میترسی؟از اینکه ددی مچت رو گرفته؟
+میخوام از اتاق برم بیرون
اونقدر آروم گفت که جیمین برای شنیدنش کمی به سمتش خم شد
-به وقتش بیرونم میری.الان جواب منو بده
+م‍ من...من...
با شنیدن صدای نوتیف گوشی کوک؛جیمین دوباره کوک رو پرت کرد روی تخت و به سمت گوشی رفت که به علت ضربه خوردن صفحش شکسته بود؛پیام رو باز کرد و با صدای بلند خوندش
-صاحب بدنت کیه بیبی بوی؟
گوشی رو آروم روی پاتختی گذاشت و به سمت کوک رفت که گوشه تخت تو خودش جمع شده بود کوک از ارامشی که تو رفتارها و حرکات جیمین میدید میترسید؛بعد پنج سال زندگی کردن باهاش الان دیگه خوب میدونست این آرامش قبل از طوفانه؛طوفان مهیبی که تنها قربانیش کوک بود.جیمین روبروی کوک ایستاد و دوباره سوالش رو تکرار کرد.
-جواب بده کوک صاحب بدنت کیه؟
و بعد داد زد
-ها؟
کوک که از ترس زبونش بند اومده بود چندبار دهنش رو باز و بسته کرد اما صدایی ازش بیرون نیومد با درموندگی به جیمین خیره شد.با نگاهش ازش خواهش میکرد کمی بهش زمان بده میدونست فقط اگه بتونه کلمه تو رو به زبون بیاره این معرکه تموم میشه؛اما جیمین بی حوصله تر از این حرفا بود و تنها کاری که از دست کوک برمیومد لعنت کردن خودش بود که این موقع لال شده بود.
-الان نشونت میدم صاحبت کیه؟
مچ دست کوک رو گرفت و به شکم انداختش روی تخت؛کوک با چنگ زدن به بالشت میخواست بلند شه اما جیمین روی پشتش نشست و راه تکون خوردنش رو بست.با یک حرکت تی شرت کوک رو دآورد و بعد کمی جابجا شد و شلوار و باکسرش رو همزمان از پاش درآورد.شلوار و باکسر خودش رو هم تا روی زانوهاش پایین کشید.کوک به خاطر بلند شدن جیمین از روی پشتش نفس عمیقی کشید اما با ورود ناگهانی کل دیک جیمین تو سوراخش نفسش برای یک لحظه بند اومد؛بعد اینکه از شوک دراومد با بلند ترین صدایی که حنجرش تحمل میکرد فریاد زد.
-پسرایی که به حرف ددیشون گوش نمیکنن و قانون ها رو میشکنن تنبیه میشن کوک تو که اینو میدونستی
درواقع جیمین داشت با خودش حرف میزد چون تو اون شرایط کوک نه صداش رو میشنید و نه اگه میشنید متوجه میشد که چی داره میگه.جیمین حتی صبر نکرد که کوک به سایزش عادت کنه فقط سریع شروع کرد به ضربه زدن اونقدر محکم ضربه میزد که تخت دونفره تکون میخورد و صدای برخوردش با دیوار بین صدای فریادهای دردناک کوک گم میشد.بعد از چند دقیقه صدای فریاد های کوک قطع شد اما جیمین اونقدر به ضربه زدن ادامه داد که بالاحره ذاخل کوک کام شد.ازش بیرون کشید و کنار رفت به مخلوط کام و خونی که از سوراخ کوک بیرون میریخت نگاه کرد.
-کوک...جونکوکی بیبی بیدار شو...کوکو عزیزم پاشو زودباش دیگه
کوک نیمه هشیار صدای جیمین رو میشنید بالاخره از خواب بیدار شد.با نفس نفس به جیمین خیره شد.
-هیچی نیست عزیزم داشتی خواب میدی
+ها...عا...خواب
-آروم باش کوک نفس عمیق بکش الان خوب میشی آب میخوای
+عا آره
جیمین میخواست بلند شه که صدای نوتیف گوشی کوک اومد؛جیمین سریع گوشی رو برداشتو پیام رو باز کرد؛کوک فریاد زد و بازوی جیمین رو خنج کشید اما جیمین بالاخره پیام رو خوند
گوشی رو روبه کوک گرفت.
-برای این اونجوری کردی؟زودباش بگو ببینم منتظر پیام کی بودی؟
+هیچی فقط خواب دیده بودم
-چه خوابی
+حالا بعدا برات میگم اول بغلم کن
کوک خودش رو تو بغل جیمین جا داد؛جیمین شروع کرد به نوازش موهای خیس و عرق کرده ی کوک
+خواب دیدم یه پیامی برام اومد....

کاپل پیشنهادی دارید بگید
ووت یونو؟

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Sep 10, 2022 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

🔞bts oneshot🔞Where stories live. Discover now