Hyunjin :
بعد چند روز به زور جیسونگ تصمیم گرفتم بخوابم.
جیسونگ هر روز پیشم بود و برام غذا درست میکرد و کمکم میکرد بهتر باشم. اون واقعا دوست خوبیه و واقعا ازش ممنونم که هیچوقت توی سخت ترین موقعیت ها تنهام نزاشت.
با افکارم لبخند غمگینی زدم و روی تختم دراز کشیدم.
با خودم زمزمه کردم: کاش میشد بیدار شم و فلیکس پیشم باشه......
و به خواب رفتم.با صدای نرم و لطیفش چشمهام رو باز کردم، با شک و تعجب بهش چشم دوختم که با یه لباس سفید بلند روی تخت با لبخند درحال نگاه کردنمه.
چندبار پلک زدم چون باور کردن اینکه الان اینجاست برام سخته. چشمامو با دستم مالوندم تا شاید خواب نباشم و همش یه رویا نباشه.
دستمو سمتش بردم و آروم روی گونش گزاشتم واقعی بود! توهم من نبود! با خوشحالی که از دیدنش بعد این همه وقت به وجود اومده بود پتو رو کنار زدم و محکم بغلش کردم. دستامو دور کمر باریکش حلقه کردم و توی بغلم فشارش دادم و به خودم چسبوندمش.سرمو کج کردم و داخل گردنش بردم، نفس عمیقی کشیدم و رایحه موردعلاقمو وارد بینی و ریههام کردم . بوسهای روی شاهرگش زدم و سرم رو از گردنش بیرون اوردم. صورتم رو مقابل صورتش قرار دادم و لبامو روی لباش گذاشتم . بهش فرصت صحبت کردن و حتی نفس کشیدن هم ندادم و به ترتیب لب بالایی و لب پایینیش رو شلخته و عمیق بوسیدم. بخاطر ضرباتی که با دستش به سینم زد با گازی از لب پایینیش ازش جدا شدم اما ازش فاصله نگرفتم. نفسای عمیقی کشیدم و روی پوست صورتش بیرون دادم.
دستم که روی کمرش بود رو زیر لباسش بردم و آروم و ملایم بالا و پایین کمرش کشیدمش، چنگی به پهلوش زدم. جاهامونو عوض کردم، دستمو روی شونش گزاشتم و اروم روی تخت به حالت درازکشیده قرارش دادم.روش خیمه زدم و یه دستمو به کنار سرش روی تخت تکیه دادم. دست آزادمو پایین به سمت روناش بردم و با حرکت آروم انگشتام روی رونش متوجه لرزش زیر خودم شدم. آروم به سمت باکسرش رفتم، چنگی به باکسرش زدم و باکسرشو از پاهاش بیرون کشیدم. همراه با نیشخند نگاهی به عضو صورتی نبضدارش زدم. پاهامو دور پاهاش گزاشتم و دستمو از کنار سرش ورداشتم و باهاش لباسشو بالا بردم و با دیدن نیپلهای روشن رنگش سرمو به سمت نیپلهاش خم کردم. سرمو سمت نیپل راستش بردم و توی دهنم بردم و با مک و گاز گرفتنش خودمو مشغول کردم و با دستم نیپل چپشو بین دوتا از انگشتام گرفتم و بهشون فشار ریزی وارد کردم.
وول خوردن بدنش از بیقرار و عجلش زیرم بهم حس خوب و قدرت میداد. از نیپلاش جدا شدم دستمو سمت پای راستش بردم و بالا اوردمش و روی شونم گزاشتم. سرمو کج کردم و از کشالهی رونش گازی گرفتم. با یه حلقه سفت دستم دیکشو میگیرم و مالشش دادم و اون یکی دستمو سمت سوراخ نبضدار و تقریبا خیسش بردم.دوتا از انگشتامو آروم واردش کردم که با صدای نالههای دردمندش روبهرو شدم. انگشتامو داخلش حرکت دادم که بخاطر درد بزرگ و سخت شدن پایینتنم دست از کارم کشیدم و انگشتامو بیرون کشیدم.
دیکم رو مقابل سوراخش گزاشتم و کامل تمامش رو واردش کردم. بخاطر تنگ و داغ بودنش نالهی مردونهای کردم که با نالهی کشدارش ترکیب شد. با فشرده شدن بازوم حرکت کردم. برای اینکه درد زیادی رو تحمل نکنه ضربههای عمیق ولی کوتاهی زدم.
دستمو سمت دیکش بردم و دورش حلقه کردم و بالا پایینش کردم. با لرزی که توی رونام حس کردم داخلش اومدم و همون زمان حرکت دستمو دور دیکش تند تر کردم و توی دستم و روی شکمامون ریختن کامش رو تماشا کردم.:هیوننننن پاشو غذا بخورررررر
بهو از خواب پریدم...
اطرافمو نگاه کردم. هیچ اثری از فلیکس نبود.
ترسیدم و توی حمام اتاقمو نگاه کردم اونجا هم نبود شروع کردم به صدا زدن اسمش. از اتاق بیرون رفتم و کل اتاقا رو گشتم و اسمشو فریاد زدم تا شاید صدامو بشنوه و پیشم بیاد.
بغلم کنه و بگه همش شوخی بود.
جیسونگ که با شنیدن صدام که اسم فلیکسو فریاد میزدم و مثل دیوونه ها دور خونه میگشتم به سمتم اومد. منو در آغوش گرفت. سعی کردم خودم. رو آزاد کنم ولی محکم تر بغلم کرد.
با گریه گفتم : جیسونگ ولم کن فلیکس اینجاست من دیدمش. اون.... اون پیشم خوابیده بود.جیسونگ که از حال من گریش گرفته بود محکم تر بغلم کرد و گفت : به خودت بیا هیونجینو به خودت بیا. تو خواب دیدی. فلیکس نیومده.
Felix :
سمت اون چیز بزرگ که هیونجین داشت از توش حرف یمزد رفتم و اسم هیونجین رو صدا میزدم.
با صدایی که یهویی تو گوشم. پیچید سمتش برگشتم.
اون وسیله هایی که آدما توشون بودن داشتن با سرعت زیاد سمتم میومدن.
دوباره شروع به دوییدن کردم.
ولی اون خیلی جای بلندی بود من. نمیتونستم بهش برسم برای همین از خانمی که از کنارم رد میشد پرسیدم : ببخشید خانم چجوری میتونم برم اون بالا؟
خانمه که تعجب کرده بود گفت : میتونی از آسانسور استفاده کنی. اونجا رو ببین از اونجا برو. تو یه در دیگه هست برو توی اون و دکمه ی طبقه ی آخر رو بزن.
با احترام تشکر کردم و سمت جایی که اون خانم گفته بود رفتم.
ولی وقتی به اونجا رسیدم یه دری بود که قفل شده بود و کشی هم نبود که ازش کمک بخوام پس دوباره رفتم توی اونی که خانم بهش میگفت آسانسور و با پرس و جو فهمیدم کدوم طبقه باید برم که بتونم برم بیرون.
بیرون که رفتم دوباره به اون صفحه نمایش بزرگ نگاه کردم از دختر جوونی که از کنارم رد میشد پرسیدم : ببخشید میدونید اون کیه؟
و به هیونجین اشاره کردم
دختر هینی کشید و گفت : واقعا نمیشناسیش؟ اون هوانگ هیونجینه معروف ترین بازیگر کره. همه عاشقشن و همه میشناسنش.
اونم هیونجینه پس دوباره پرسیدم :کجا میتونم ببینمش؟
دختر پوزخندی زد : تو میخوای اونو ببینی؟ اون هیچوقت مردم عادی رو توی خونش راه نمیده.
عصبانی شدم و جوابشو دادم : ولی من مردم عادی نیستم من همسرشم.
دختره خنده ی بلند کرد و گفت : بهتره خیالاتتو توی ذهن خودت نگه داری
و رفت.اون الان به من توهین کرد؟ چطور جرعت کرد اینجوری با من حرف بزنه.
YOU ARE READING
❃.✮:▹paranoia◃:✮.❃
Romanceفلیکس با زندگی کنار میومد تا اون روز رسید دفترچه خاطراتی که قرار بود کمکش کنه ولی زمان نزاشت غیر از اون آینه ای که زندگی اون رو عوض کرد فلیکس فقط میخواست از هیونجین فرار کنه........ کاپل ها : هیونلیکس _مینسونگ_ بیوم سوک و ایلگوک ( شخصیت های ساختگی) ...