part 13

154 15 2
                                    

1 سال بعد
Felix:
منو هیونجین به زندگی‌‌مون توی این دنیا تقریبا عادت کرده بودیم ولی با این حال هنوزم دنبال راه برگشت بودیم . احتمال میدادیم یه راهی باشه ولی نمیدونستیم چه راهی.
بعد از اومدن هیونجین باهم کلی کار کردیم و تونستیم زندگی نسبتا خوبیو‌ داشته باشیم. تونستیم خونه بخریم و درحال پس‌انداز برای خرید ماشین بودیم.
از اعماق وجودم دلم برای جیسونگ و مینهو تنگ شده بود. همیشه به فکر این بودم که سالمن ؟ خوبن؟ اصلا مارو یادشونه؟ دارن دنبالمون میگردن یا ازمون قطع امید کردن؟ سوالایی بود که مدت ها بود به ذهنم میومد. شاید چون ادم over thinker ایم؟
third person:

فلیکس مثل همیشه درحال فکر کردن بود و به تلوزیون خاموش زل زده بود که هیونجین مثل فرشته ی نجات از در وارد شد و اون رو از زندان افکارش نجات داد .
هیونجین سمتش رفت و بوسه ی کوچیکی روی لب هاش گذاشت ولی فلیکس نیاز داشت تا حواسش پرت بشه. به هیونجین نیاز داشت تا کمکش کنه تا انقدر به فکر فرو نره پس دست هیونجین رو که به سمت اشپزخونه میرفت گرفت و از روی مبل بلند شد و بوسه ی خیسی رو با هیونجین شروع‌ کرد که هیونجین هم کم از این کار خوشش نیومد پس با همکاریش بوسه رو خشن تر کرد.
بعد چند دقیقه که نفس کم اوردن از هم جدا شدن.
فلیکس هیونجین رو بغل کرد و گفت: هیون ! من واقعا روز سختی داشتم.
و خودش رو بیشتر به بدن مردش چسبوند.
:پس نظرت چیه بریم بخوابیم ؟
:بیا اول دوش بگیریم.
هیونجین هم مخالفتی نکرد و اون دو نفر به سمت حمام رفتن. هیونجین وان رو پر اب کرد و وقتی از ولرم بودن اب مطمئن شد فلیکس رو داخل اب گذاشت و خودش پشت فلیکس نشست و سر فلیکس رو به سینش تکیه داد و اروم دستش رو روی بدن فلیکس به حرکت درورد.
فلیکس که منظور هیونجین رو فهمیده بود اعتراض کرد : هیون من بهت کفتم روز سختی داشتم! بعد تو الان از من همچین چیزی میخوای ؟
:بیا سختیات رو از یادت ببرم و خستگیتو از تنت بیرون کنم.
فلیکس رو برگردوند و رو به خودش روی پاش نشوندش و دوباره شروع به بوسیدن هم کردن. هیونجین دستش رو پایین تر برد و اروم عضو فلیکس رو لمس کرد.
اون دو نیاز به مار خاصی برای تحریک کردن هم نداشتن چون بدن هاشون فقط با دیدن اندام زیبای هم واکنش نشون میداد. فلیکس کم کم داشت کلافه میشد پس بوسه رو قطع کرد و روی عضو هیونجین نشست. اه کشداری کشید و به خاطر درد کمی که داشت نتونست حرکت کنه پس هیونجین جاش رو با اون عوض کرد و شروع به حرکت کردن کرد.
.
.
.
بعد سه راند بلاخره فلیکس گفت : هیون بسه دیگه بیا بریم‌ بخوابیم دیگه نمیتونم.
هیونجین مخالفتی نشون نداد پس فلیکس بلند شد و سمت دوش رفت‌ و خودش رو کامل شست و بعد از خشک کردن مو هاش به سمت تخت رفت و بعد چند دقیقه هیونجین هم کنارش روی تخت خوابید و اون رو از پشت بغل کرد و روی گردنش بوسه ای گذاشت و شب بخیر رو زمزمه کرد .
Minho:
بعد از گشتن تقریبا کل کشور ، از پیدا کردن اون دو نا امید شده بودیم. بدترین بخشش این بود که نمیدونستیم چه بلایی سرشون اومده. مردن؟ زندن؟ گم شدن؟
کل خانواده نگران اونا بودن و هیچکس کوچیک ترین خبری از اونها نداشت. همه میگفتن که اونا مردن ولی منو جیسونگ هنوزم باور داشتیم که اونا زندن و جایی مخفی شدن.
پس بعد گذشتن این همه زمان تصمیم گرفته بودیم کمی به زندگی خودمون برسیم و به خودمون فکر کنیم.
مدتی بود تمام تلاشمون رو برای داشتن یه رابطه ی سالم انجام میدادیم. سعی میکردیم بدون دعوا کردن با هم کنار بیایم و سعی کنیم به هم احترام بزاریم چون ما بار ها به خاطر کنار نیومدنمون نزدیک بود کات کنیم پس چون میدونستیم این رابطه قرار نیست تموم بشه و ما هم قطعا دوست نداریم تموم بشه پس بهتره به جای یه رابطه ی تاکسیک رابطه ی سالم تری داشته باشیم که به نظرم تصمیم درستی میومد.
________________
خب سلام
ببخشید بابت بی نظمی توی اپ.
میخواستم نظرتون رو بدونم که دوست دارید زودتر تموم بشه یا بیشتر طولانی باشه ؟
ممنون میشم نظراتتون رو توی کامنت بهم بگید.
♥️♥️♥️♥️

❃.✮:▹paranoia◃:✮.❃Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon