Part 10

152 25 4
                                    

Felix :

کل شب رو خوابم نبرده بود.
همش داشتم به این فکر میکردم که
این چیزی نبود که من میخواستم
هوانگ هیونجین اینجا رو ببینم که چی بشه...
من هیونجین خودمو میخواستم

البته از طرفی به هیونجینم فکر کردم که اگر دوباره دیدمش ببخشمش و ازش بخوام کنار بیاد و باهم مثل قبلا زندگی کنیم.
میخواستم کوتاه بیام میخواستم ببخشمش ولی اون قبول میکنه؟
اگرم قبول کنه مثل همیشه دوباره انجامش میده نه؟
دوست دارم بدونم حالش چطوره
ولی دلم میخواد یه مشت بزنم تو صورتش تا یکم دلم خنک بشه.
کل زندگیم خیانت هاش، زندانی کردناش، کوچیک کردناش همه ی اینا رو تحمل کرده بودم.
ولی دیگه قرار نیست این اتفاق بیوفته
دیگه سکوت نمیکنم
نمیزارم کاری کنه ولی ترکشم نمیکنم.
این نتیجه ای بود که بهش رسیده بودم.
ولی درست بود؟

..............

هوانگ هیونجین بعد بار ها تلاش درخواستم رو قبول کرده بود و ما باهم قرار ملاقات گذاشتیم.

قرار بود بیاد دنبالم و بریم رستورانی که رزرو کرده بود. البته کل رستورانو.

دم در منتظر بودم که با دیدن ماشین مشکی با شیشه های دودی احتمال دادم خودش باشه.
در رو باز کردم نشستم توی ماشین. با دیدنش اشک سریع به چشمام هجوم اورد. سرمو پایین انداختم و سعی کردم خودمو کنترل کنم.
آروم سلامی کردم و تعظيم کردم اون هم بدون دادن جوابم رفت سر اصل مطلب.

:چی میخواستی بگی که انقدر میخواستی منو ببینی. میدونی که وقت خوش گذرونی ندارم.

راستش خودمم نمیدونستم. چی قرار بود بگم بهش؟ بهش میگفتم من از یه دنیای دیگه اومدم که شوهرم توی اون دنیا دقیقا شبیه توه اسمشم هوانگ هیونجینه؟
نه قطعا.
:میخواستم فقط ببینمت. لطفا عصبانی نشو. دلیلمو نمیتونم بگم. فقط بزار چند ساعت رو باهم بگذرونیم.

نگاهش رو بهم داد. یکم عصبانی شده بود.
:از اونجایی که تمام کارامو برای امروز لغو کردم فکر نکنم چاره ی دیگه ای داشته باشم.
لبخندی زدم و راه افتاد

.................

Hwang Hyunjin:

از وقتی که غذامون تموم شده بود و توی ماشین نشسته بودیم داشتم به این فکر میکردم که چیکار کنم.
پسر خوشگلی بود. باهاش صمیمی تر بشم؟
بدم نمیاد زمان بیشتری رو باهاش بگذرونم.
اونم به نظر نمیومد بدش اومده باشه.
با حرفی که زد تعجب کردم.
:ببخشید...... میتونم بغلتون کنم؟
به چشماش نگاه کردم.
نگاهش مظلوم ترین و زیبا ترین چیزی بود که دیدم.
منم بدم نمیومد بغلش کنم. شاید این برای شروع رابطمون حرکت خوبی بود.
لبخند ملایمی زدم و از ماشین پیاده شدم و به سمت در کمک راننده رفتم.
در رو براش باز کردم و دستم رو دراز کردم تا بگیرتش.
دستمو گرفت و از ماشین پیاده شد.
بلافاصله سمت خودم کشیدمش و بغلش کردم.
بغلش آرامش خاصی بهم میداد.
اون هم محکم بغلم کرده بود و با حس خیس شدن لباسم و لرزش آروم بدنش آروم دستمو روی سرش کشیدم تا شاید کمی آروم بشه.
هنوز هم پیشش حس معذبی داشتم ولی اون.... وقتی بغلم کرده بود انگار کسی رو که خیلی وقته ندیده بغل کرده.
با زمزمه های آرومش دیگه حتی نتونستم به چیزی فکر کنم.
:دلم برات تنگ شده بود هیونجینم..... ببخشید منو ببخش برای همه ی کار هایی که کردم و نکردم. ولی میدونی چیه؟ تقصیر توهم بود کاشکی بیشتر دوستم میداشتی. شاید اون موقع الان پیش هم بودیم و عاشقانه زندگی میکردیم....
انگار تازه یادش اومده باشه که من کیم یهو به چشمام نگاه کرد و ازم جدا شد. اشکاشو با آستین لباسش پاک کرد و خجالت زده سرش رو پایین انداخت.
:ببخشید من نمیخواستم...
آروم با لبخند گرمی نزدیکش شدم و گفتم : مشکلی نیست. بیا بریم.میرسونمت
سرش رو تکون داد و سوار ماشین شدیم.
تمام مدت سکوت خفه کننده ای به وجود اومده بود.
هیچ چیزی برای گفتن نداشتم پس فقط سوالی که ذهنمو درگیر کرده بود پرسیدم : اون هیونجینی که عاشقشی.... اون شبیه منه؟
فلیکس که انتظار سوالمو نداشت با تعجب نگاهم کرد. انگار داشت توی ذهنش فکر می‌کرد که چی جواب بده.
برای اینکه بهش فشار نیارم گفتم: مشکلی نیست نمیخواد جواب بدی فقط کنجکاو بودم.

.....................
Hyunjin :

دوباره مثل همیشه توی انباری که آخرین بار فلیکس رو زندانی کردم نشسته بودم و حتی گریه هم نمیکردم. اونقدری گریه کرده بودم که دیگه اشکی برام نمونده بود.
با صدای در سرم رو بی حال بلند کردم
جیسونگ بود
: هیونگ واقعا نمیخوای تمومش کنی؟ زود بیا بیرون باید غذا بخوری.
سرمو تکون دادم و جیسونگ رفت.
آروم بلند شدم و خواستم سمت در برم که پام به چیزی گیر کرد و افتادم. اخمی کردم و سعی کردم بلند شم که با چیزی که دیدم یه لحظه سرجام قفل شدم.
آینه ای کنارم بود که به شدت میدرخشید.
سمتش رفتم و خواستم بهش دست بزنم اما دستم به جای برخورد با آینه به داخل اون فرو رفت. با ترس دستمو بیرون کشیدم.
خواستم بلند شم و برم که با فکری که به سرم زد سر جام ایستادم.
نکنه فلیکس اونجاست......
با فکری که به سرم زد بدون اینکه لحظه ای دوباره فکر کنم وارد آینه شدم.
فلیکسم. عزیزم. دارم میام پیشت.



❃.✮:▹paranoia◃:✮.❃Where stories live. Discover now