Part 8

198 31 4
                                    

Minho:

از موقع غذا که هیونجین دوباره حالش بد شده بود تا الان که با آرامبخشی که جیسونگ بهش داد خوابش برده بود، جیسونگ کلمه ای حرف نمیزد.

تو فکر بود و اصلا متوجه من نمیشد و خب این برای من از هر چیزی دردناک تر بود.
برای جلب توجهش جلو رفتم و رو به روش وایسادم ولی اون متوجه من نشد پس خم شده و اهمی کردم تا متوجهم بشه ولی بازم نشد.
پس منم چون واقعا توجه میخواستم یه دستمو زیر سرش و اون یکی رو زیر زانوش گذاشتم و براید استایل بقلش کردم و به سمت اتاقی رفتم که با جیسونگ این مدت که خونه ی هیونجین بودیم اونجا میخوابیدیم.

جیسونگ که از حرکت ناگهانی من تعجب کرده بود هی وول میخورد و ازم میخواست پایین بزارمش ولی من فقط به راه خودم ادامه دادم و وقتی به اتاق رسیدم جیسونگ رو روی تخت گذاشتم و روش خیمه زدم.

اون که منظورمو فهمیده بود سعی کرد خودشو از زیرم بیرون بکشه و در همین حال گفت : هوی لی مینهو فکرم درگیره حوصله ندارم ترو خدا بس کن بیا فقط بغلم کن به آرامش تنت نیاز دارم.

و دستشو باز کرد و منتظر موند. منم از خدا خواسته خودمو مثل یه بچه گربه تو بفلش انداختم و باهم روی تخت خوابیدیم و بوسه ی آروم و بدون شهوتی رو شروع کردیم.

Felix :

بعد از اینکه از چند نفر پرسیدم فهمیدم تنها راه دیدن هیونجین یه چیزی به اسم فن ساینه که میتونم اون رو رو در رو ببینم و حرف بزنم باهاش.
و برای این کار من نیاز داشتم که پول در بیارم.

با نگاه کردن به کارتی که مرد فروشنده بهم داده بود سعی میکردم بفهمم که کجا باید برم ولی سر در نمیوردم. مرد فروشنده گفت این کار مخصوص منه و حتما کار رو بهم میدن.

بعد صد تا پرس و جو اونجا رو پیدا کردم. مثل یه خونه بود که مردم. توش. میرقصیدن. بوی به شدت بدی میداد که نزدیک بود بالا بیارم.
یعنی قرار بود هرروز این بو رو تحمل کنم؟

یه لحظه دور و برم رو نگاه کردم. یه لحظه وقتی که تحلیل کردم چی دیدم دوباره برگشتم. اون دو نفر داشتن باهم جلوی همه سکس میکردن؟
نگاهمو ازشون گرفتم و چکی به خودم. زدم و سمت میزی رفتک که جلوم بود.

پسری زیبا و به ظاهر مهربون داشت برای بقیه نوشیدنیی میریخت. سمتش رفتم و شروع کردم به حرف زدن: ام... سلام. من برای کار اینجام. کجا باید برم؟

پسر نگاهی به سر تا پام کرد و لبخند زد : سلام میتونی بری طبقه ی آخر اتاق رئیس اون کمکت میکنه.

تشکری کردم و به سمت طبقه ی آخر رفتم. وارد اتاق شدم و مرد جذابی رو دیدم که بلوز سورمه ایش که آستیناش رو بالا داده بود رگ های دستش رو به خوبی نمایش میداد و صحنه ی جذابی رو به وجود میورد.

سلامی کردم :من برای کار اینجام.
در همون حالت که سرش پایین بود زیر چشمی نگاهی بهم کرد و بعد سرش رو بالا اورد و شروع کرد به حرف زدن :میدونستی اینجا خیلی کارا هست که میتونی انجام بدی؟
:چه کارایی
: اول بهم بگو اسمت؟
: لی فلیکس هستم

دستش رو به کمرش زد و توضیح داد : خب مثلا میتونی باریستا باشی یا اینکه.... وایسا ببینم. تو نمیدونی اینجا چیکار میکنن و اومدی اینجا؟
گردنم رو خاروندم و لباسمو مرتب کردم و گفتم : نه اینجا رو سخ فروشنده بهم معرفی کرد و گفت برای اینجا کار کردن ساخته شدم و شما حقوق خوبی به من میدید.

مرد که دلش به حال پسر سوخته بود گفت : و تو منظور اون رو نفهمیدی ؟
فلیکس سرش رو به حالت منفی تکون داد.
مرد نفش عمیقی. کشید و ادامه داد : بیا کار دوم رو بیخیال بشیم. میتونی باریستا باشی؟ اگر نمیدونی چیه سونگمین و جیسونگ بهت کمک میکنن تا یادش بگیری. حقوق خوبی هم داره.
پسر برای ادای احترام تعظيم کرد و گفت : خیلی ممنونم. فقط. چقد باید کار کنم تا بتونم برم فنساین؟

مرد از سوال پسر تعجب کرد ولی گفت : بستگی داره فمساین کی بخوای بری.
فلیکس درنگی نکرد : هوانگ هیونجین
مرد از هیجان پسر خندش گرفت و گفت : امممممم فکر میکنم یه سال کافی باشه فنساین هوانگ هیونجین خیلی گرونه.

فلیکس که انگار نا امید شده بود باعث شد نظر مرد جلب بشه: البته اگر خوب کار کنی بهت حقوق بیشتری هم میدم. حالا بگو. میخوای اینجا کار کنی؟

فلیکس سرش رو با هیجان بالا پایین کرد که موافق بودنشو اعلام کنه.
: پس برو پایین پیش جیسونگ و سونگمین و شروع کن. راستی من بنگ کریستوفر چانم. میتونی بنگ چان صدام کنی.
بنگ چان با دیدن ابهامات توی صورت فلیکس گفت : سوالی داری؟
فلیکس سرش رو به نشانه ی مثبت تکون داد : سونگمین و فلیکس کین؟
بنگ. چان خندید و گفت : همون دوتا پسری که روی اون میز رو به روی در ورودی به مردم نوشیدنی میدن.
فلیکس که فهمیده بود تعظیم کرد و رفت.
شاید میتونست توی این راه دوست هم پیدا کنه.





___________________



بابت وقفه ی زیادی که بین آپ افتاده بود واقعا متاسفم.
این پارت خیلی کوتاه بود ولی سعی میکنم آخر هفته هم یه پارت آپ کنم.
و اینکه از این به بعد آخر هفته ها منتظر پارتای جدید باشید. تمام تلاشمو میکنم منظم هر هفته شایدم هفته ای دو بار آپ کنم.
مرسی که از پارانویا حمایت میکنید. 💖💖💖💖

❃.✮:▹paranoia◃:✮.❃Donde viven las historias. Descúbrelo ahora