فصل هشتم
کاترین بیمار می شود
بار بعد که هیتکلی به تراش کراس گرنج برگشت، او و ایزابل را از پنجره ی آشپزخانه دیدم که همدیگر را
می بوسیدند.
وقتی کاترین از کنار آشپزخانه رد میشد او را صدا زدم و گفتم "آن دو را نگاه کنید، مادام!
مگر این هیتکلیف بدجنس به شما نگفته بود که دوشیزه ایزابل را هرگز دوست ندارد؟ و اکنون..."
وقتی هیتکلیف وارد خانه شد، کاترین با سردی با او رفتار کرد.
و با حالتی دستوری به او گفت " ایزابل را تنها بگذار هیتکلیف ! تو آخر، ادگار را عصبانی خواهی کرد."
هیتکلیف که از عصبانیت برافروخته شده بود، جواب داد "تو فکر میکنی من از آن موجود نحیف میترسم؟
اصلا به حال تو چه فرقی می کند؟ من که همسر تو نیستم. پس نیازی نیست به من حسادت کنی."
کاترین گفت "من به تو حسادت نمی کنم! اگر ایزابل را دوست داری می توانی با او ازدواج کنی. اما آیا
واقعا ً او را دوست داری؟"
هیتکلیف گفت "این تویی که باید در موردش حرف بزنیم کاترین. تو خودت هم خوب میدانی که با منرفتار بدی داشتی. و حاالا من قصد دارم انتقام بگیرم.
در ضمن ممنونم که راز ایزابل را به من گفتی. قسم میخورم که از این موضوع، به خوبی استفاده کنم!"
اینجا بود که تصمیم گرفتم بروم و اربابم را صدا بز نم و به او اطلاع بدهم که کاترین و هیتکلیف در
آشپزخانه مشغول دعوا و جرّ و بحث هستند.
آقای ادگار به محض شنیدن این خبر، فریاد کشید "آنوقت کاترین، او را دوستِ خود میداند.
تا به حال با او خیلی مدارا کرده ام. خیلی. اما دیگر بس است!
دیگر اجازه نمیدهم که آن دو همدیگر را ملاقات کنند.
هر چه زودتر دو تا از خدمتکارها را صدا بزن، الن!"
و آنگاه به سمت آشپزخانه رفت.
من هم به دنبالش رفتم، و البته به دو تا از خدمتکارها گفتم که توی سالن منتظر بمانند.
آقای ادگار به محض ورود به آشپزخانه، رو به همسرش کرد و گفت:
"کاترین! تو فکر میکنی کار درستی میکنی که به حرفهای این مردک گوش می دهی؟"
کاترین با سردی جواب داد "تو داشتی پشت در، به حرفهای ما گوش میدادی ادگار؟"
هیتکلیف زد زیر خنده.
و همین، ادگار را عصبانی تر کرد.
ادگار رو به هیتکلیف کرد و گفت "و شما.. آقا!
CZYTASZ
بلندیهای بادگیر Wuthering Heights
Romansبلندیهای بادگیر Wuthering Heights امیلی برونته Emily Bronte عشق، همیشه یک تجربه ی شادمانه نیست. و آنهایی که عاشق یکدیگرند، همیشه با هم، به نرمی و ملاطفت رفتار نمیکنند.