❲ 𝐂𝐇𝐀𝐏𝐓𝐄𝐑 31 ❳

4.4K 569 38
                                    

هوسوک دکمه ی آیفون رو فشار داد تا خاموش بشه و بعد با پوزخندی که بر لب داشت زمزمه کرد: ❲ بیاین امشب یه شبه فوق العاده رو باهم دیگه داشته باشیم..زوجه زیبای چانبک! ❳

پشتش رو به طرفه مخالفش کرد تا به طرفه دره عمارت بره و اون دو آلفا و امگای عاشق رو ملاقات کنه،اما قامته عظیمه جیمین و یونگی مانعه حرکتش شدن و باعث شدن که از ترس جیهوپ تک پرش ریزی روی زمین بکنه: ❲ عااح..ترسوندینم عوضیا..چرا یهو مثله روح ظاهر میشید؟! ❳

×❲ ببین منو جانگ هوسوک!منظورت از اون زمزمه ای که همین الان کردی چی بود هان!!؟ ❳
جیمین بی وقفه پرسید.

^❲ پوف..چندبار باید بگم؟من فقط در حضوره وکیلم صحبت... ❳
ناگهان یونگی به وسطه حرفش پرید:
~❲ بیا اینم از وکیله لعنتیت!مَد بوی!

(مَد بوی=پسره دیوونه)

هنوز دو صدمه ثانیه تز این حرفش نگذشته بود که با کناره ی دستش چنان محکم توی قسمته گیجگاهه سره هوسوک ضربه زد که مردمک های چشم های بتای بیچاره بخاطره شدته محکم بودنه ضربه به طوره کامل سفید شدت و بدنه بی جونش در داخله بغله جیمین فرود امد.

یونگی طوری که انگار در دستش گرد و خاکی ریخته شده باشد آنها رو به دیگه کوبوند و به شاهکاری که در بغله جیمین با مردمک های سفید بیهوش شده بود پوزخند زد: ❲ خیلی دلم ازت پر بود جِی جِی..واقعا از خدا ممنونم که این موقعیتو به من داد تا با دست بکوبونم توی سرت واقعااا ممنونم! ❳

ایندفعه صدای دره اصلیه عمارت بلند شد و هیچکس نمیدونست که در پشته اون در آلفایی ایستاده که با هر لحظه دیر تر باز شدنه در آماده ی منفجر شدن از عصبانیته!

جیمین با سرعت هوسوک رو به داخل بغله یونکی پرتاب کرد و در حینه صاف کردنه یقه لباسش مخاطب با یونگی لب زد: ❲ ببرش توی اتاق..درو روش قفل کن..دستشم به تاجه تخت زنجیر کن..پنجره هم جلوش رو با یه کمد ببند!..کافیه ببینم هوسوک میخواد برای دکتر بیون یا آلفاش مزاحمتی ایجاد کنه..اونموقعس که خودم جدی جدی از دیک دارش میزنم...پس خوب حواستو جمع کن که همه جوره خوب قفل و زنجیرش کنی خیلی خوب! ❳

پوزخنده یونگی با شنیدنه هر کلمه ای که از بینه لب های امگاش خارج میشد گشاد تر میشد جوری که حتی تا مرزه پارگی هم رسید: ❲ نگران نباش جیمینم..همه جوره خوب حواسم بهش هست..فقط تو وقتی بکهیونو دیدی بفرستش اتاقه تهیونگ چون حوصله ی داد و بیداد های جونگکوکو اصلا ندارم! ❳

×❲ جونگکوک هنوز برنگشته؟ ❳
~❲ نه..اصلا معلوم نیست یهو برداشت گذاشت رفت کدوم قبرستونی! ❳
×❲ و تهیونگ چی؟ ❳
~❲ از اینکه بی اجازه مارک شده به خونِ جونگکوک تشنس اما خوشبختانه از وقتی که بهوش اومده جونگکوکو ندیده..پس فعلا دردسری وجود نداره! ❳
×❲ خیلی خب..باشه..فعلا امیدوارم دکتره بتونه روش تاثیری بزاره...چون نمیخوام ببینم برادره کوچیک ترم به دسته اولین دوستم میمیره! ❳
~❲ نه نگران نباش همچین چیزی........ای لعنتیااا زنگه در سوختتت!!!باشه الان میایم بازش میکنیمممم یه لحظه خب صبر کنیددد اه!جیمین بیخیاله حرف زدن بشو شیرین عسلم..فقط برو اون دره کوفتی رو باز کن تا زنگو نسوزندن باشه؟منم میرم یه فکری به حاله این قاتله معروفمون میکنم! ❳
×❲ باشه ❳

𝗧𝗵𝗲 𝘁𝗿𝘂𝗲 𝗹𝘂𝗻𝗮 || 𝗞𝗼𝗼𝗸𝘃Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin