- 𝐬𝐞𝟐, 𝐏𝐚𝐫𝐭 10 -

378 86 20
                                    

احساس بهتری نسبت به چندساعت قبل داشت. انگار اچ‌اس‌تی که حالا توی خونش در گردش بود، کار خودش رو میکرد. مینهو حتی چیز‌های تازه‌ای دیگه‌ای حس میکرد؛ طوری که انگار انرژی کاذب زیادی داشت و به هیچ چیزی توی زندگی اهمیت نمیداد. میدونست بخاطر وید نیست؛ میدونست که چان مقداری کوکائین هم داخل رول ویدش قرار داده بود. ولی حالا دیگه حتی به این هم اهمیت نمیداد. اون باید روی پسری که میخواست بیادش بیاره تمرکز میکرد.
با اینحال مینهو حتی نمیتونست به این هم اهمیتی بده. درحالی که چان کنارش نشسته بود و میگفت که از عوارض ترک وید، فراموشی کوتاه مدته، مینهو میدونست عوارضی که تازه سراغش اومده درواقع برای مصرف کردن طولانی مدت ویدـه نه صرفا ترکش. ولی... ولی بازهم نمیخواست با چان بحثی بکنه. اهمیت نمیداد که اون مرد چی بهش میگفت؛ مینهو همین الان هم خودش رو توی یه دنیای دیگه تصور میکرد.

برف چند ساعتی میشد که شروع به بارش کرده بود. زمین سفید و آسمون نارنجی رنگ بیش از حد برای مینهوی الان، زیبا بود. اتومبیل، کنار ساختمون نه‌چندان بزرگی، خارج از شهر متوقف شد. بعد از اینکه جو پیاده شد، در برای خروج مینهو هم باز شد. نیم بوت‌های مشکیش رو روی برف‌ گذاشت و به ادم‌های که توی صفِ کجی منتظرش بودن، نگاه کرد.

درحالی که قدم سمتشون برمیداشت، چهره‌هاشون رو ناخواسته زیرنظر گرفت؛ انگار بخاطر مصرف دراگ، به جزییات دقت بیشتری داشت. خیلی راحت تونست هوانگ هیونجین رو بشناسه. قد بلند و با موهای که بالا بسته بود درست طوری که توی تک عکس داخل پرونده سئول ازش دیده بود.
نگاهش روی فرد بعدی چرخید؛ چهره‌ی آشنایی که داشت قلبش رو مچاله میکرد. خاطراتی که کل امروز درگیر مرور کردنشون بود تا بتونه چهره‌ی اون پسر رو بیاد بیاره، در عرض چند ثانیه به مغزش هجوم اوردن و باعث شد تا صدای کرکننده‌ای توی گوش‌هاش بپیچه.

بدون اهمیت به هیونجین، روبه‌روی اون پسر قرار گرفت. انگار اون هم حال چندان خوبی نداشت. عرق سردی روی صورتش نشسته بود و موهای که بنظر حالا بلندتر از قبل بودن نامرتب روی پیشونیش افتاده و چشم‌هاش رو پوشونده بودن.

هیچکدومشون صدایی جز صدای تپش بلند و نامرتب قلبشون رو نمیشنیدن. باورنکردنی بود که بعد از گذشت این مدت، اینجا و توی این وضعیت دوباره همدیگه رو ملاقات میکردن.
برای جیسونگ ایستادن و نگاه کردن به شخصی که با تمام وجود عاشقش بود، سخت بود. میخواست تا بغلش کنه و بگه که نباید هیچوقت ترکش میکرد. ولی نمیتونست؛ نه حالا که مینهو به عنوان رئیس اصلی باند کوکائین جلوش ایستاده بود.

"جیسونگ..."
اسمش رو به‌یاد اورد و به ارومی زمزمه کرد. دست‌هاش میلرزیدن و چشم‌هاش پر از اشک شده بود. نمیدونست باید چه واکنشی نشون بده وقتی حتی نمیدونست که چرا اون اینجا کنار هوانگ هیونجین ایستاده.

CANNABIS  [ MinSung, ChangJin ]Where stories live. Discover now