احتمالا براي خيلي از مردم پيش اومده باشه كه خودشون رو توي يه مكان ناشناخته پیدا کنن. خيلي روز ها چشم هاش ـون رو زير يه پل بزرگ خارج از شهر باز كنن و فقط ثانيه ايي بعد از باز كردن پلك هاش ـون صداي بلند كاميون هاي توي بزرگ راه، گوش هاشون رو كر كنه!
شايد هم نه...
شايد فقط براي ادم هايي مثل مينهو پيش مياد كه وقتي چشم هاشون رو باز ميكنن زير يه پل بتني بزرگ وسط ناكجااباد ان. حداقل براي اون زياد پيش اومده؛ تازه اين وضعيت خيلي خوب بود! يجورايي خيلي بهتر از دفعه هاي قبل...
حداقل وسط زباله دوني بزرگ شهر نبود و روي سرش پوشك پر از مدفوع بچه نيوفتاده بود يا اون دفعه كه توي قبرستان ماشين ها دقيقا داخل ماشيني چشماش رو باز كرد كه داشت مستقيم ميرفت توي دستگاه تا له و تبديل به مكعب اهني بشه! اون دفعه واقعا شانس اورد!البته هميشه انقدر بد نيست...
گاهي وقت ها توي مكان هاي لاكچري هم از خواب بيدار ميشد. اگه الان اپريل باشه، سه ماه پيش وسط حياط يه ويلاي بزرگ توي بالاشهر چشم هاش رو باز كرد. حتي نميدونست چجوري تونسته بود از حصار هاي محوطه رد بشه؛ شايد چون خيلي لاغر بود؟!
هرچند كه در اخر نزديك بود توسط دو تا سگ غول پيكر كه گويا نگهبان هاي اون ويلا بودن، درسته قورت داده بشه. پس هميشه اونقدرا كه بنظر مياد بد نيست...
بلند شد، پشت لباسش تا جايي كه دستش ميرسيد رو تكوني داد؛ هرچند فايده ي زيادي هم نداشت. نگاه دقيق تري به اطراف انداخت تا ببينه خطري تهديدش نميكنه و بعد سعي كرد راهي كه اومده رو پيدا كنه و برگرده.
سخت نبود فقط تمركز ميخواست كه البته بعد از مصرف مقدار زيادي ويد كمي غيرممكن بنظر ميرسيد. ولي اوضاع توي بدنش داشت بهتر ميشد و كم كم مواد تاثيرش رو از دست ميداد.آهي كشيد و سمت تنها راهي كه اونو به سمت بالا و احتمالا بزرگ راه ميرسوند رفت. هنوز بياد نمياورد چجوري سر از اينجا دراورده بود.
حالا كه بالاتر اومد ميتونست ببينه كه دقيقا كنار يه معدن استخراج شن خوابش برده بود. معدن جوري سوت و كور و ساكت بنظر ميرسيد كه با نگاه كردن بهش حسي مثل قرار گرفتن توي خلاء بهش دست ميداد.ساعت مچي توي دستش نشون ميداد كه اگه نيم ساعت زودتر چشماش رو باز ميكرد ميتونست طلوع خورشيد رو ببينه. احتمالا براي همين از هر پنج ماشيني كه از كنارش رد ميشدن، چهار تاش كاميون بودن.
مرحله بعد و شايد ساخت ترين مرحله، منتظر موندن و بالا گرفتن انگشت شست بود تا بلاخره يه راننده دلش به حالش بسوزه و نگه داره.
هوس سيگار به سرش زد و ناك ناك توي سرش داشت بهش سردرد ميداد. جيباش رو گشت ولي معمولا چيزي توي جيباش پيدا نميكرد؛ نه بعد ازينكه بخاطر مصرف مواد بيهوش شده باشه.
موبايل، كارت، پول، فندك و... همشون رو وقتي غرق در لذت ميشد يا وقتي از هوش ميرفت، ميدزديدن يا از جيباش مي افتادن.
BINABASA MO ANG
CANNABIS [ MinSung, ChangJin ]
FanfictionChapter 1ՙ MinSung: Completed Chapter 2 ՙ MinSung, ChangJin, Chanho: Completed - مینهو کل زندگیش سعی داشت تا خودش رو از غرق شدن با دراگ نجات بده؛ ولی حتی ورود هان جیسونگ به زندگیش، پسری که بوسیدنش اعتیادآورتر از کانابیس بود هم نتونست بهش کمک کنه...