- 𝐬𝐞𝟐, 𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟎𝟔 -

480 119 50
                                    

صدای قدم‌هاش توی راهروهای تاریک و خالی اکو پیدا می‌کرد. جای تعجب هم نداشت؛ ساعت نزدیک‌های پنج صبح بود و حتی شیفت شبی‌ها هم به خواب رفته بودن.

در آزمایشگاه رو باز کرد و تعدادی از آدم‌های که انگار مدت زیادی اونجا منتظر مونده بودن، از روی صندلی، کاناپه و هر جای قابل نشستن و دراز کشیدن دیگه‌ای بود، بلند شدن. ترس و اضطراب چهره‌ی تک تکشون رو پر کرده بود و چانگبین حتی بیشتر از اونها ترسید:
"اینجا چیکار میکنین؟"
به آرومی پرسید و نميتونست چهره‌ی هیچکدومشون رو به‌یاد بیاره. اونها غریبه بودن و طوری که از لباس‌هاشون مشخص بود انگار از پایین‌ترین طبقه‌های اجتماعی به اینجا آورده بودنشون. ميتونست جسه‌ی پسر بچه‌ی حدود ده-دوازده ساله رو بینشون ببینه. انگار از همه آروم تر و خونسرد تر بود؛ گوشه اتاق منتظر ایستاده بود تا بقیه جواب چانگبین رو بدن.

"از شما دارم سوال میپرسم."
اینبار داد زد و مطمئن شد صداش نه‌ فقط توی گوش اونها، بلکه توی کل راهرو هم بپیچه.

افراد اونجا نگاهی به همدیگه و بعد  سرشون رو پایین انداختن. انگار خودشون هم نمیدونستن که چرا اینجان.

چانگبین کلافه پیشونیش رو فشار داد و گوشیش رو بیرون کشید تا با هیونجین تماس بگیره که قبل از اینکه تماس برقرار شه، جونگهو پشت سر چانگبین قرار گرفت:
"اونها رو من آوردم."

چانگبین تماس رو قطع کرد و سمت اون مرد چرخید. مسن و بداخلاق بود و چانگبین هیچوقت از همکلام شدن با اون خوشش نمیومد. هرچند که هیونجین احترام زیادی براش قائل بود چون اون دوست صمیمی پدرش، قبل از مرگ بود.

"برای چه کاری؟"

"برای هر کاری که بهشون نیاز داری. دستور رئیس‌ـه."
جونگهو جواب داد و وقتی وارد اتاق شد، افرادی که اونجا بودن با ترس و لرز عقب کشیدن و گوشه‌ای از آزمایشگاه کنار هم جمع شدن.

چانگبین نگاهش رو از اونها گرفت و به جونگهو داد:
"بهشون نیاز ندارم. از اینجا ببرشون قبل از اینکه همه چیز رو بدتر کنی هیونگ..."

"اونها هیچوقت نمیتونن از این آزمایشگاه بیرون برن سو چانگبین. انگار متوجه نیستی که این آزمایش چقدر سری و مهمه؟"
صدای خشن و ترسناکش توی فضای دلهره آوری که ایجاد شده بود، پیچید و اینبار جلو تر اومد تا رو به روی چانگبین به‌ایسته:
"اگه اونها‌رو نمیخوای، یه تفنگ بردار و نفری یه تیر توی مغزشون شلیک کن. بعد جنازه هاشون رو بسوزون و خاکسترشون رو توی دریا بریز."
از کنارش گذشت و بین تاریکی راهرو ناپدید شد.

چند لحظه‌ای برای چانگبین طول کشید تا بتونه نفس کشیدنش رو به حالت عادی برگردونه. در اتاق رو بست و روی اولین صندلی نشست. نميتونست نگاهش رو به چهره‌ی ترسیده‌ی اون آدم‌ها بده. نه حالا که میدونست نه راه پیش داره و نه راه پست.

CANNABIS  [ MinSung, ChangJin ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora