با به صدا دراومدن آخرین زنگ، دانشآموز های دبیرستانی از مدرسه خارج میشدن و جیسونگ با ایستادن روبهروی در ورودی، چهره تکتکشون رو از نظر میگذروند. تا اینکه تونست فردی که مدنظرش بود رو بین بچهها ببینه و مستقیم سمتش رفت.
پسر بین گروهی از دوستهاش بود که با استایل خاصشون بنظر جز گروههای خاص توی مدرسه بودن.
جیسونگ بدون حرفی یقه پیراهن سفیدش رو گرفت و بدون اهمیت به اعتراض بقیهی دوستهاش اون رو سمت کوچهی باریک کنار مدرسه کشوند."چه غلطی می-"
صدای پسر با مشتی که توی دهنش خورد، قطع شد و جیسونگ اینبار دو طرف یقهاش رو گرفت و بالا کشید:
"تو جوهانی؟"
عصبی پرسید و پسر بعد از تقلای بینتیجهاش بالاخره کوتاه اومد:
"آره چی میخوای؟""تو به سوجین مواد میرسوندی؟"
پسر با شنیدن اسم سوجین، کاملا گاردش رو پایین کشید و حدس زد که طرف باید برادرش باشه:
"هیونگ... قسم میخورم من کاری نکردم.""جواب منو بده. تو به سوجین مواد میرسوندی یا نه؟"
جیسونگ اینبار داد کشید و پشت پسر رو محکم به دیوار زد."نه- نه من فقط... سوجین التماسم میکرد چون انگار دسترسیش به کسی که بهش مواد میرسوند قطع شده بود و حالش بد بود. قسم میخورم هیونگ من اصلا وید نمیکشم."
پسر با دستپاچگی زیادی توی حرفهاش جواب داد.جیسونگ مشت دیگهای توی صورتش زد و دوباره یقهاش رو گرفت:
"دقیقا. چون سوجین کوکائین مصرف کرده بود... تو بهش مواد میرسوندی یا نه؟"پسر سرش رو تکون داد و با دردی که حس میکرد، تقریبا به گریه افتاده بود. چشمهای جیسونگ طوری قرمز و عصبی بودن که اون رو میترسوند:
"من فقط... فقط شمارهی رابط خودم رو بهش دادم و بهش گفتم تا ازش بخواد براش وید جور کنه. همین... قسم میخورم نمیدونستم که ازش کوکائین گرفته."
اشکهاش حالا پهنای صورتش رو خیس کرده بودن.جیسونگ دندونهاش رو روی هم فشار داد و لبهاش از شدت عصبانیت میلرزید. قبل از اینکه بتونه با مشت بعدیش، دماغ اون رو بشکنه، دستهاش از عقب توسط دوستهای اون پسر گرفته شد.
جیسونگ تقلای کمی کرد که با اشارهی جوهان، اونها عقب کشیدن. جیسونگ نگاه کشنده و عصبیش رو به هر چهارتا پسر انداخت ولی در آخر با دادن گوشیش به جوهان، ازش خواست تا شمارهی رابطش رو وارد کنه.
اونها فقط یه سری بچه بودن که جیسونگ نميتونست عصبانیتش رو سرشون خالی کنه. نه وقتی که مقصر کس دیگهای بود.
"توهم از این مرد کوکائین میگیری؟"
با خشی که توی صداش بود، پرسید و باعت شد تا پسر پوزخند بزنه و گوشی جیسونگ رو بهش برگردونه:
"نه... فقط برای یه سری مهمونیها ازش الاسدی میگیرم. همین..."
بدون حرف دیگهای همراه بقیهی دوستهاش از اون کوچه بیرون رفتن.
ESTÁS LEYENDO
CANNABIS [ MinSung, ChangJin ]
FanficChapter 1ՙ MinSung: Completed Chapter 2 ՙ MinSung, ChangJin, Chanho: Completed - مینهو کل زندگیش سعی داشت تا خودش رو از غرق شدن با دراگ نجات بده؛ ولی حتی ورود هان جیسونگ به زندگیش، پسری که بوسیدنش اعتیادآورتر از کانابیس بود هم نتونست بهش کمک کنه...