با صدای در زدن بیدار شدم
پوفی کشیدم
جرا فقط راحت نمیزارن بخوابیم؟ کلافه کلمو کوبیدم به بالش و از جام بلند شدم تا در و باز کنم
ویوین و پشت در دیدم
چشمامو چرخوندم : سر صبحی چی میخوای اخه دوسته من؟برعکس من اون انگار خیلی انرژی داشت
ذوق زدهگفت: لباس انتخاب کردی؟پوکر با مغزی که هنوز درحال لود شدن بود جواب دادم:لباس؟ چه خبره مگه؟
ویوین لبخندشو عریض تر کرد: معلومه امروز بعد از ظهر با کای و کناک قرار داریم!
من: قرار؟ اهاااا یادم اومد....
ویوین....تو به زدن همدیگه به قصد کشت میگی قرار؟ویوین: به هر حال...اینجور که معلومه لباست و انتخاب نکردی! برو کنار تو سلیقه نداری...
منو کنار زد و اومد تو
با چهره متعجبم دنبالش کردم و گفتم: مگه تو نمیخوای کراشتو بدست بیاری؟ چرا من؟ویوین سری برام تکون داد: تو نمیدونی...باید هر دو خوب بنظر بیایم! حرف اضافه نزن
شروع کرد به زیر و رو کردن کمد لباسام
یه کراپ تاپ سفید و شلوار جین سورمه ای!
من: این چیه؟ مگهمیخوام برم مهمونی؟ویوین: فقط تو میتونی همچین لباسی و تو مهمونی بپوشی
بیا این پیراهن چارخونتو بپوش روش انقدر غر نزن!من: بااااشه الان کهنمیخوایم بریم
بااااااشه بااااشهویوین زد به شونم: وایییی خیلی هیجان زده ام
پوزخندی زدم و جواب دادم : اتفاقا منم برای کبود کردن اون پسره یبس هیجان دارم
ویوین: به خودت انقدر اعتماد نداشته باش
پسره همینجوری ابکی و شلکی نشده فرمانده گارد ویژه!من: به هر حال میشه حداقل باسنشو یه لگد زد که...
یه لحظه سکوت و بعدش دوتامون با تصور لگد زدن به باسنش زدیم زیر خنده!
--------------------------------
چند ساعت بعدمن در حالیکه لباسای مد نظره ویوین و پوشیده بودم
همراهش در حال رفتن به سمت زمین مبارزه بودم
زیر لب درحال غر زدن: واقعا چرا ۱۹ سال پیش تو شدی همسایمون ؟
من چرا اون شرط مسخره باهات و قبول کردم؟
که الان بهترین دوستت باشم؟
چرا اینجام واقعا!؟ویوین: خفه میشی یونا؟ یه بند غر زدی...
خسته شو حداقل!با تخسی لبامو جمع کردم: نمیخوام
برا چی خب
چرا من باید بیام...پاهامو کوبیدم به زمین
ویوین: خیلی لوسیمن: همینه که هست! میخوای بخواه نمیخوایم باید بخوای!
از دور اون دوتا رو دیدیم که با جدیت در حال تمرین دادن سربازاشون بودن
من: دیدی؟ اونا مشغولن بیا برگردیم!
YOU ARE READING
♤ 𝒗𝒂𝒍𝒆𝒓𝒊𝒔 ♤
Adventureماه خون افسانه ای که نسل به نسل بین گرگینه ها چرخیده افسانه ای که برای زندگی جاودانه اس و قربانی از بین گرگینه ها انتخاب میشه حالا چه اتفاقی میوفته که دخترای گرگینه مون بخاطر فرار ازش برن تو دل خطر؟ ------------- ویوین:خدای من خدای من یونا چه گهی بخ...