سرزمین ریمر: جایی که قراره ازین پارت داستان بیشتر باهاش مواجه میشیمو بخش مهمی از داستانمونه
ریمر سرزمین رویایی که کنار والریس و جنگل نووِی قرار داره
توی ریمر انواع مختلف نژاد ها کنار هم زندگی میکنن
والریسی ها اطلاع از ریمر دارن اما بدون اجازه حق پا گذاشتن به ریمر رو ندارن و فکر میکنن نژادهای ریمری فقط افسانه های این سرزمینن(جدی نمیگیرنشون)
و خب نژاد پرستی توی دوتا سرزمین بیداد میکنه :)
______________________________________فلش بک به ۲۱ سال پیش:
داستان از زبان راوی:صدای جیغ یلنا بگوشش رسید و لبخندی زد: سیلاس!
سیلاس یلنا رو درآغوش خودش جا داد : جانم عزیزم
یلنا بی قرار همونطور که تو بغل سیلاس بود وول وول خورد و گفت: بیا بریم تو خونه باید یچیزی و بهت بگم!
و باهم سمت کلبه ای که کناره جنگل قرار داشت رفتن
کلبه دقیقا نزدیک مرز دو سرزمین والریس و ریمر بود
بوی غذاهایی که سیلاس برای یلنا اماده کرده بود توی کلبه پیچیده بود و گرسنگی هر دو اونهارو بیشتر کرد
یلنا مشغول چیدن میز شد و در همون حین شروع به تعریف کرد: امروز رفته بودیم پیش یه دکتری!سیلاس: دکتر؟ برای چی؟
یلنا لبخندی زد و گفت: چکاپ و اینا
سیلاس: خب چطور بود؟
یلنا خنده ریز کرد و گفت: هیچی دیگ یا هِما رفتیم
یعنی یجورایی ۲ نفره رفتیم ۴ نفر برگشتیم!سیلاس لبخندی از نفهمی زد و گفت: متوجه نشدم عزیزم
یعنیچی چهارنفره برگشتین؟یلنا سرشو کج کرد و نگاه کیوتی به سیلاس انداخت: عزیزم تو انقدر دیر بگیر نبودی!
سیلاس مبهوت خیره موند به یلنا
یلنا میز و دور زد و نشست کنارش و تیکه مرغ و نگه داشت جلوی دهنش
یلنا: بیا عزیزم بخور فشارت میوفته...قراره بابا شی!سیلاس در حالیکه یه تیکه مرغ تو دهنش بود با بهت و تعجب به یلنا نگاه میکرد و انگشت اشارشو گرفت سمت یلنا: یعنی تو....(یه نگاه به خودش کرد و انگشتشو گرفت سمت خودش) یعنی من؟
یلنا لبخند شیرینی زد و گفت : اره دارلینگم داره یه خانواده میشیم....
لبخند عریضی روی لب های سیلاس نشست و دستشو گذاشت زیر پاهای یلنا و اونو بلند کرد و بغلش گرفت: من نمیتونم باور کنم که الان یه بچه دارم من واقعا نمیدونمچی بگم و فقط میدونم کهمیخوام سفت بغلت کنم
یلنا قهقه زد و دو طرف صورت سیلاس و فشرد و بوسه عمیقی روی لبای مرد گذاشت
۹ ماه بعد:
هرا دستای یلنا رو فشرد عرق از روی صورت دختر جوون میریخت
با حرص و عصبی بلند شد و به سمت بیرون جایی که کایا (دستیار سیلاس) ایستاده بود رفت
هرا: سیلاس کجاست؟ چرا دکتر و نمیاره؟ داره از دست میره!
YOU ARE READING
♤ 𝒗𝒂𝒍𝒆𝒓𝒊𝒔 ♤
Adventureماه خون افسانه ای که نسل به نسل بین گرگینه ها چرخیده افسانه ای که برای زندگی جاودانه اس و قربانی از بین گرگینه ها انتخاب میشه حالا چه اتفاقی میوفته که دخترای گرگینه مون بخاطر فرار ازش برن تو دل خطر؟ ------------- ویوین:خدای من خدای من یونا چه گهی بخ...