Summery

748 75 10
                                    

خط قرمز نسبتا پهنی دور مچش خودنمایی می کرد.
سریع به مچ پای چپ امگا نگاه کرد و با دیدن خط قرمزی که درحال شکل گرفتن دور مچش بود، با تعجب گفت:
_تو میت منی؟!

°°°°°

حیرت زده سرش رو بالا آورد و به مچ پای جونگ‌ کوک که حالا دوتا حلقه دورش خودنمایی می کرد، چشم دوخت.

°°°°°

_جونگ کوک دوتا میت داره و تو اینو می دونستی!

°°°°°

زنجیرهای نقره ای رنگ رو از روی تخت برداشت و سر زنجیرها رو به پیرس های نوک سینه امگا وصل کرد.
جونگ کوک بی قرار تکون ریزی خورد و نفسش رو با آسودگی بیرون فرستاد:
_فکر کردم می خوای با زنجیر..
بهش فرصت کامل کردن جمله اش رو نداد و با لحنی که ته مایه خنده داشت، توی حرفش پرید:
_بزنمت؟
سرش رو نزدیک گوش امگا برد و با لحنی که باعث لرزیدن کوکی می شد، گفت:
_قصد زدنت رو ندارم اما می خوام کاری کنم که..
و جمله اش رو نصفه رها کرد و اجازه داد امگا به خودش بلرزه.

Ce sera notre petit secret Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin