This part Music's:
Running after you_Back to you_When you're home. 🥐☕18 October_ 2018. Paris
آفتاب از پنجره کوچیکِ رو به روی تخت به بدن برهنه ای که بین ملافه های سفید رنگ گم شده بود ، میتابید. نفس های آرومی که میکشید باعث بالا و پایین شدن قفسه ی سینه اش میشد و توجه مرد قد بلند که روی پله های چوبی مارپیچ ایستاده بود رو جلب میکرد.
دو پله ی باقی مونده رو پایین اومد و با نگاهی شیفته به سمت تختی که اطرافش پر از تابلوهای نقاشی که توسط معشوقه ی زیباش از رنگ ها پر شده بودند به راه افتاد .
کت مشکی رنگش رو از تنش خارج کرد و به تکیه گاه صندلی چوبی کنار تخت آویزونش کرد . بعد از دو هفته بالاخره وقت آزاد برای برگشتن به خونه پیدا کرده بود و با صحنه ای که معمولا فرصت دیدنش رو صبح ها از دست میداد رو به رو شده بود .
دلتنگ بغل کردن اون بدن کوچولوی بوسیدنی و خوشبو بود . دلتنگ وقت هایی که سرش رو توی گردن کشیده اش فرو میکرد و به همراه هر بوسه داغی که به جا میزاشت کل تنش رو نفس میکشید.
به آرومی روی تخت نشست و کفش هاش رو در آورد . خودش رو روی تخت با نزدیک ترین فاصله ، کنار پسر کوچیکتر جا داد و دست هاش ناخواسته برای نوازش موهای نقره ای تازه رنگ شده اش که نامرتب داخل صورتش ریخته شده بودند جلو رفت و با آرامش لمسشون کرد .
برای لمس بیشتر حریص شده بود ، برای بغل کردنش، بوسیدنش، بوییدن عطر تنش ، برای لمس صداش با گوش های بزرگش . چانیول هر لحظهی زندگیش تشنه بود، تشنهی تمام بکهیون .!سرش رو جلو برد. برای بوسیدن پیشونی، پلک ها ، شقیقه ، گونه اش و جایی وسط ابروهاش.
و درست لحظه که برای بوسیدن لب هاش سرش رو پایین تر برد و فاصله لب هاشون با لمس کوچیکی از بین رفت، چشمای پسر باز شد و بعد از ثانیه ای کوتاه سرش ترسیده عقب کشیده شد."صبح بخیر!"
صدای آروم و بم چانیول تو گوش هاش پخش شد و از حالت گیج و شوک زده ای که به صورت پسر بزرگ تر زل زده بود خارجش کرد.
"چان؟ کی برگشتی؟!"
"فکر کنم کمتر از نیم ساعت میشه."
YOU ARE READING
[Aliferous]
Fanfictionخونه، جایی که همیشه بوی قهوه و هات چاکلت میده . باد همیشه به اون پرده ی سفید اتاق کوچیک پر از تابلو های نقاشی میزنه و با لطافت تکونش میده. صدای خنده ها، گریه ها و حتی دعواهای کوتاه مدتشون میتونه همیشه به گوش همسایه ها برسه و این نشون دهنده ی جریان ز...