Music for this part:
Mr. Forgettable_Burn_ cigarettes."چانیول ، میشه بگی من برای تو چیم؟! ارزشم توی زندگی کوفتیت چقدره؟! یا اصلا برات یه درصدم ارزش دارم؟!"
پسر بزرگتر با اخم های تو هم نگاه کوتاهی به پسر عصبانی انداخت. به آرومی زبونش رو ، روی لب های خشکش کشید.
"باز چی شده بکهیون؟!"بکهیون دندون هاش رو ، روی هم سابید و دست هاش که اطراف بدنش آویزون بودند رو مشت کرد:
"لعنت بهت چانیول، من اون گربه ی کوفتی رو میخواستم و تو نزاشتی با خودم بیارمش ، ازت متنفرم عوضی.! برو گمشو کره پیش دوس دخترت."
چانیول مجله ی فرانسوی رو روی میز رو به روش گذاشت و با دست چند بار روی رونش زد.
"نمیخوام بشینم. چرا نمیری کره، دو هفتست موندی اینجا و همش اذیتم میکنی.!!"هوف کلافه ای کشید و عینک مطالعه اش رو از روی چشماش برداشت ، بعد از چند ثانیه کوتاه پسر کوچکتر روی پاش نشسته بود و سرش رو روی شونه اش گذاشته بود.
"امشب از شام خبری نیست، چیز کیکی هم که درست کردم و میفرستم برای جیسو یه تیکه اشم بهت نمیدم."تک خنده ای کرد و موهای ابریشمی پسر رو نوازش کرد .
"عزیزم اون گربه همونجور که دیدی مادر داشت. نمیشد که ازش جداش کنیم."
"ولی اون داشت باهام میومد. تو نزاشتی بیارمش."چانیول میدونست نمیتونه با حرفاش بکهیونش رو متقاعد کنه، پس سکوت کرد و اجازه داد پسره با ناراحتی تمام غم و ناراحتیش رو سرش خالی کنه.
"شب تنها روی تختت بخواب، به موهام دست نزن، ازت متنفرم. بوی خوبی نمیدی. شبیه احمقا رفتار میکنی. چرا موهامو دیگه ناز نمیکنی؟! نکنه چون دیگه ازم خوشت نمیاد نزاشتی اون بچه گربه رو با خودم بیارم.""بکهیون عزیزم من همیشه دوستت دارم و خواهم داشت."
"چیز کیک بخوریم؟ با هات چاکلت تلخ.!!؟"چانیول چند بار پلک زد و به تغییر یدفعه ای پسر فکر کرد.
"میرم میارم، وقتی جیسو هم اومد یه تیکه اش رو براش ببر."پسر کوچکتر سرش رو تکون داد و از پای چانیول به روی کاناپه تغییر مکان داد و منتظر چانیول موند تا هات چاکلت و چیز کیک عزیزش رو بیاره.
...
صبح روز بعد بکهیون وقتی بیدار شد چانیول رو کنار خودش ندید. ساعت از ده صبح گذشته بود و آفتاب روی بدن نیمه لختش که رد لاو مارک های زیادی به چشم میخورد ، سایه انداخته بود. و خستگی شب قبل همچنان اجازه ی تکون خوردن رو بهش نمیداد. طبق معمول ناز کشیدن های چانیول کار ساز نبود و پسر بزرگتر با راه و روش متفاوتی که کمتر سمتش میرفت سعی کرد اون گربه ی کوفتی رو از ذهنش بندازه بیرون و شبشون رو با کشیدن پسر کوچکتر به تخت طولانی تر کنه.
YOU ARE READING
[Aliferous]
Fanfictionخونه، جایی که همیشه بوی قهوه و هات چاکلت میده . باد همیشه به اون پرده ی سفید اتاق کوچیک پر از تابلو های نقاشی میزنه و با لطافت تکونش میده. صدای خنده ها، گریه ها و حتی دعواهای کوتاه مدتشون میتونه همیشه به گوش همسایه ها برسه و این نشون دهنده ی جریان ز...