گاهی چیز هایی در زندگیست که نمیدانی درجیح میدهی تصور باشد، شباهت باشدو یا شاید حتی واقعیت؛ به هر سه حالت مداوم فکر میکنی و نتیجه هرکدام را باز تصور میکنی.
و آنجا گم میشوی که ، بین خوده با او یا خوده بدون او کدام را ترجیح میدهی؟از هواس پرتی کاپیتانش خسته شده بود در تمام جلسه به نظر میرسید گوش میدهد و روی نقشه حمله جدید تمرکز دارد اما ژنرال خلبانش را میشناخت با خم شدن و ضربه ی محکمی که روی میز زد سکوت اتاق سنگین تر شد
-کاپیتان جئون هنوز پرواز نکرده توی آسمونا سیر میکنی؟!
-جسارت نمیکنم قربان
-خوبه حالا که هواست سرجاشه میتونی بری جلسه خیلی وقته تموم شدهبا تعجب به اطرافش که خالی از هم تیمی هایش بود نگاه کرد، سریع احترامی گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
ژنرال بعد از بیرون رفتن جونگکوک سیگاری آتش زد ، کشوی مدارک را بیرون کشید و روی میز پرت کرد
-یکی از شمایی که بیرونید بیاد داخلبه سرعت درباز شد و سربازی با احترام نظامی جلوی روش حاضر شد
دستش را زیر بغل زد و با دستی که سیگارش را حمل میکرد به چشمانش که سوزش داشتند فشاری اورد
-این پرونده رو میبری بایگانی و میگی تمام اطلاعات بدردبخور ، حوصله چرت و پرت اضافه ندارم ، رو دربیاره وقتی آماده شد زنگ بزنه دفتر خودم
-الساعه انجام میدم
-مرخصی
-زنده باد پیشواکلاهش را از سر برداشت و موهای قهوه ای روشنش را بهم ریخت از این بی هواسی مداوم طاقتش طاق شده بود از این همه فکر و خیال سرگیجه داشت و میخواست هرچه سریع تر خودش را فضای آزاد آسمان برساند،آن آبی بی انتها که در هرساعتی از روز رنگی متفاوت به خود میگرفت حالا در این غروب مانند این بود که آسمان هم در دل آتشی دارد که درحال خاموش شدنست .
در لحظه ای تصمیم گرفت همه چیز را رها کند و مانند آسمان که به شب آرام نزدیک میشد آتش این فکر و خیال های ویران کننده را خاموش کند
ولی انگار سرنوشت نمیخواست این آتش خاموش شود پس هیزم هایش را برای قوی تر کردنش رویش خالی کرد.بدنش دیگر نای ادامه دادن نداشت نمیتوانست اسمش را خستگی بگذارد؛ چون با خستگی برابری نمیکرد او بر لبه فروپاشی بدنش در حال کشیدن پاهایش روی زمین خاکی و گلیه آشویتس بود.
با حس کردن کسی که پشت سرش می آید اقدام به برگشت کرد اما دیر شده بود که با شدت به دیوار سوله برخورد کرد کسی که هولش داده بود دستش را روی قفسه سینه اش نگه داشته بود و فشار میداد یکی از کاپو ها بود
-ببین این جا چیداریم؟ یه اسیری که تازه سنگاشو خورد کرده، از صورتت میخونم تو هم برای کارای نامقدسی اینجایی...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝐐𝐮𝐞𝐫𝐞𝐧𝐜𝐢
Hayran Kurguکاپل اصلی:کوکمین ژانر:تاریخی٫جنگی٬انگست٫رومنس . . «بیرحم باشید!زندگی به آدم های ضعیف رحم نمیکنه،این حسی که بهش میگن هم دردی ریشه مذهبی داره و چرنده! بخشندگی بزرگ ترین گناهه!...دلسوزی برای آدم های ضعیف خیانت به طبیعته؛ اگر آدم ضعیف وجود نداشته باشه ه...