ml&yh:1

270 53 27
                                    

همه در کنار هم میجنگیدند و برای نجات یکدیگر در برابر هجوم دشمنان دندانهایشان را در گوشت و تن مهاجیمین فرو وبا پنجه های قویشان آنها را تکه،تکه و سالخی میکردند.فقط به خاطر هدفی مشخص و رویایی مشترک حاضر بودندبرای هم فداکاری کنند با اینکه رنگ ونژاد متفاوتی ازهم داشتندبرای پس گرفتن سرزمین وسیع مادریشان جایی که باقبایلشان در صلح وآرامش میزیستند خون میریختند وگوشتهای زیادی را میدریدند و دستهایی که روی خاک متعلق به آنهاچنگ انداخته بودند را با قصاوت و بیرحمی قطع میکردند....

شبی که مهاجمینی ناشناخته قدم به مرزهای سرزمینشان گذاشتند و برای تصاحب آن به قتل وغارت پرداختن اتحادشان رابا جمع شدن به دور شعله های آتشی بزرگ با خواندن سرودهایی برای ستایش خدایان و رقص و پایکوبی و خوردن گوشتهای کباب شده شکارگاه غنیشان، محکمتر کردند و صبح بعداز کشیدن نقش و نگارهایی به روی صورت وعضله های جنگجویانشان توسط امگاها و زنان هر قبیله به رسم وسنت نیاکان دیرینه هر نژاد به جنگ رفتند تا برای سرزمینشان سلحشورانه به روی دشمنانی بیگانه بتازند...

و حالا بعداز به دست آوردن پیروزی بزرگی که آلفاها و بتاهای زیادی در راهش شجاعانه فدا شدند وبا به اتمام رسیدن سوگواری برای عزیزانشان تصمیم گرفتندتا برای پیشگیری از این حوادث واتفاقها دوباره به دورهمان شعله های آتش بنشینندوبه جای اینکه هنگام خطر درکنارهم بایستند، حکومتی با رهبری واحد داشته باشند و وظایف را بین افرادکارآزموده و با مسئولیت قبایل تقسیم کنند ....

اطراف شعله های نورانی ای که با سوختن کنده های بزرگ درختان تنومند جنگل درست شده بود بر روی پوستهای نرم و خزدار غنیمت از شکارگاه مشترک هر چهار قبیله ساعتها با دود کردن تنباکوی چپقهای بلند درون دستهایشان به صحبت و مشورت نشسته بودند...

آلفاهای رهبر همراه بزرگان و پیران دانا و باتجربه از هرقبیله برای انتخابی درست دلایلی برای پیشنهاداتشان میدادند هر کدام عیبها و ضعفهایی که ممکن بود در آینده باعث نابودی صلح بینشان شود را برای سایرین بازگو میکردو به بحث برای رفعشان میپرداخت ولی همه در پس ذهنشان با انتخاب یک شخص نظری مشترک داشتند...

آلفای قهوه ای پکی به چپقش زد و با چهره ای متفکر از روی تشچکه نرمش بلند شد و رویش را به جمعیتی که منتظر به شنیدن حرفی که میخواست بیان کند، گرفت ...
_همه مااز نقصها و عیبهای آلفاها و بتاها و حتی امگاهامون خبر داریم و میدونیم که در شرایط خاص و در بحرانها چطور عمل میکنیم اما توی این جنگ بزرگ پی به هوش و تدبیر گرگهای سفید بردیم. زمانی که در تنگنا قرار گرفتیم و ناچار به پذیرفتن شکست شدیم اونها با رهبری بی نقص و ذهن خلاقشون همه گرگها رو نجات دادن برای همین قبیله من گرگهای سفید رو برای این سمت پیشنهاد میکنه...

سرهای بیشتر گرگها برای تایید حرفهای آلفای مسن به بالاو پایین تکان داده شد و زمزمه های کوتاهی بین حضار در مورد چیزهایی که در جنگ از گرگهای سفید دیده بودند ، شکل گرفت اما این تعریفها وتمجیدها زیاد طول نکشید ویکی از بزرگان گرگهای خاکستری با حرفی که به میان آورد جماعت اطرافش را به فکر فرو برد و شلوغی به راه افتاده بین آنها را خاموش و به سکوت تبدیل کرد و لبهایی که لحظه ای پیش برای موافقت با پیشنهاد گفته شده، تکان میخوردند را با دلیلی که برای نقض گفته های آلفای گرگهای متعادلی که جنگاوران توانمندی محسوب نمیشدند و همواره دنبال صلح و پیروی از سایر قبایل بودند بهم دوخت....

My Love&Your HateWhere stories live. Discover now