★𝐩𝐚𝐫𝐭 1

460 46 23
                                    

در خونه باز کردم و وارد خونه شدم خوشحال بودم چون تهیونگ و نامجون روز فوق العاده‌ای رو برام رقم زده بودن

لبخندی زدم و خواستم به اتاقم برم که صدای بلندی به گوشم خورد ، آب دهنم رو به سختی قورت دادم و سعی کردم لبخندم رو حفظ کنم.

"چه عجب تشریف آوردین خونه."
"بله پدر الان هم میخواستم برم اتاقم تا یکمی استراحت کنم"

"چرا اینقدر دیر اومدی خونه؟داشتی واسه که هرزه بازی در میاوردی؟؟"
"بس کن پدر تا کی میخوای به این حرفات ادامه بدی؟"

"تا وقتی که جفتت رو پیدا کنی همه‌ی هم سن‌های تو هیت شدن اما تو انگار هنوز به بلوغ نرسیدی!"
"هر وقت الهه‌ی ماه بخواد هیت میشم و جفتم رو پیدا میکنم ، لازم نیست هر روز این حرفای نیش دارت رو بکوبی تو صورتم پدر!"

"به به ، بل بل زبون هم که شدی چطوره خودم باکره‌گیت رو ازت بگیرم؟مطمئنم صدای ناله‌هات خیلی زیبان!_
"چ..چی میگی پدر؟من پسرتم!چطوری میتونی اینقدر راحت اینو بگی؟"

"یا تا هفته‌ی دیگه جفتت رو پیدا می‌کنی یا باکرگیت رو ازت میگیرم شایدم به یه آلفا بفروشمت اینجوری پول خوبی هم به جیب میزنم!"
"لعنت بهت ، لعنت به خودم که همچین پدری دارم
شاید کل طول عمرم نتونم جفتم رو پیدا کنم ولی حقم این نیست که قضاوت و تحقیرم کنن تا وقتی انسان های مثل تو وجود دارن زندگی یه روی خوش هم بهم نشون نمیده!"

بدون اینکه فرصت جواب دادن بهش بدم ، به سمت اتاقم رفتم
چرا من؟مگه چیکار کردم؟فقط دلم میخواد زندگی کنم ، یه زندگی شاد داشته باشم..

از بچگی یه مشکلی دارم با اینکه مامانم میدونست ولی قضاوتم نکرد بین من و بقیه فرقی نذاشت اما اگه به پدرم میگفت بیشتر از اینا خوار و خفیفم میکرد و مشکلم رو میکوبید تو صورتم..

از بچگی یه مشکلی دارم با اینکه مامانم میدونست ولی قضاوتم نکرد بین من و بقیه فرقی نذاشت اما اگه به پدرم میگفت بیشتر از اینا خوار و خفیفم میکرد و مشکلم رو میکوبید تو صورتم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
𝙢𝙮 𝙜𝙧𝙖𝙮 𝙬𝙤𝙧𝙡𝙙↲Where stories live. Discover now