★𝐩𝐚𝐫𝐭 2

322 43 21
                                    


چند دقیقه‌ای میشد که یونگی به بار رسیده بود و جلوی در منتظر دوستای خل و دیوونش بود
ساعتشو نگاه کرد و غر زد:

"نمیشه یه بار دیر نکنن؟از دست.."
هنوز جملش تموم نشده بود که یه نفر مثل گربه پرید رو کمرش.
"سلام یونگی هیونگگگ"
جونگکوک با صدای تقریبا بلندی گفت

یونگی لبخندی زد
"ترسوندیم بچه ، اگه زحمتی نیست از روی کمر بی صاحب من گمشو پایین تا خودم ننداختمت"

یونگی خم شد و کوک از کمرش پایین اومد
"سلام یونگی"

به پشت سرش نگاه کرد و جیمین و جین رو دید
لبخند لثه‌ای زد و گفت:
"سلام جیمینی ، سلام جینی"

هر دوشون جلوتر اومدن
جین دستشو دور گردن یونگی انداخت و گفت:
"چند وقته ندیدمت پیشی"
"ای مرض ، انگار نه انگار صد بار گفتم پیشی صدام نکن"
"همینه که هست ، تو م.."

جیمین که میدونست همیشه سر این بحث دعوا درست میشه ، نذاشت جین به حرفش ادامه بده و گفت:
"هی شما دوتا گوسفند پیر همین الان این بحث رو تموم میکنید ما اومدیم بار تا یکم خوش بگذرونیم نه اینکه جنگ و دعوا راه بندازیم الانم بیاید بریم داخل"

"تو الان به کی گفتی پیر؟"
هر دو همزمان گفتن و باعث شدن جیمین و جونگکوک پوکر به هم نگاه کنن و ثانیه‌ای بعد از خنده روی زمین پهن شن

کمی گذشت و بلاخره وارد بار شدن
بار تقریبا شلوغ بود ولی خوشبختانه جای خالی برای نشستن پیدا کردن.
یونگی پیشنهاد داد تا یکمی نوشیدنی بخورن
همه قبول کردن و به بهونه‌ی اینکه خودش پیشنهاد داده ، مجبورش کردن خودش بره و نوشیدنی بگیره.

چهارتا لیوان ویسکی گرفت و بعد از تشکر ، به سمت میزی که نشسته بودن رفت
ناگهان به شخصی برخورد کرد و سینی روی خودش و اون فرد خالی شد
"اوه ، من خیلی ازتون عذر میخوام"
"نیازی به عذرخواهی نیست اشکالی نداره یه اتفاق بود"

فرد همونطور که خم شده بود تا لیوان ها رو توی سینی بزاره ، لب زد:
"بزارید هزینه‌اش رو بپردازم"
"نه نه همونطور که گفتم یه اتفاق بود و نیازی به این کارا نیست"

بلند شد و با لبخند زیباش سینی رو سمت یونگی گرفت
"مطمئنید نمیخواید نوشیدنی مهمونتون کنم؟"
"بله مشکلی نیست واقعا میگم"
یونگی هم بهش لبخند زد و همون لحظه بود که چشم تو چشم شدن..
Pov jhope

فرد خیلی مودب و مهربونی بود ، هر کی جاش بود تا الان ده برابر پول این ویسکی ها رو از حلقم میکشید بیرون.فقط نمیدونم چرا اینجوری نگام میکنه انگار از دیدنم تعجب کرده.

سینی رو روبروش گرفتم و گفتم:
"مطمئنید نمیخواید نوشیدنی مهمونتون کنم؟"
"بله مشکلی نیست واقعا میگم"

لبخندی بهم زد که ناخداگاه به چشماش نگاه کردم
با نگاه کردن به چشماش ، سرم گیج رفت
به دور و ورم نگاه کردم رنگ خاکستری داشت جای خودش رو به رنگ‌هایی که تاحالا ندیده بودم میداد
این فقط یه معنی داشت!

"خوبید؟"
"عا..بله خوبم از دیدارتون خوشحال شدم یه کار فوری برام پیش اومده و باید زود برم ، خداحافظ"
سینی رو بهش دادم و پا تند کردم و از بار خارج شدم.
بخاطر هجوم رنگ به چشمام سر درد خیلی بدی داشتم و هر لحظه امکان داشت از هوش برم.
سریع خودمو به ماشینم رسوندم و بهش تکیه دادم و اولین چیزی که به ذهنم رسید پیام دادن به نامجون هیونگ بود!!

سریع خودمو به ماشینم رسوندم و بهش تکیه دادم و اولین چیزی که به ذهنم رسید پیام دادن به نامجون هیونگ بود!!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از پیام دادن به تهیونگی هیونگ سریع گوشیم رو خاموش کردمچشمام تار میدید و هر لحظه امکان داشت پهن زمین شمهر کاری میکردم نمیتونستم در ماشین رو باز کنم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بعد از پیام دادن به تهیونگی هیونگ سریع گوشیم رو خاموش کردم
چشمام تار میدید و هر لحظه امکان داشت پهن زمین شم
هر کاری میکردم نمیتونستم در ماشین رو باز کنم

"ببخشید آقایی که اسمتون رو نگفتید حالتون خوب نیست! بزارید کمکتون کنم.."
"خیلی ممنون من خ..خوبم فقط یکم سر درد دارم همین"
"لازم نیست انکار کنید که به کمک احتیاج دارید!"
خواست نزدیکم شه که بهش گفتم
"نزدیکم نشید ازتون خواهش میکنم چشمام تحملش رو ندارن.."

بعد از گفتن این حرف چشمام سیاهی رفت و تنها چیزی که تونستم حس کنم بغل گرم و بوی خوشی بود!

بابت تاخیر ازتون عذر میخوام🤍✨

𝙢𝙮 𝙜𝙧𝙖𝙮 𝙬𝙤𝙧𝙡𝙙↲Where stories live. Discover now