"من چهره کوری دارم و تو تنها کسی هستی که تونستم صورتشو تشخیص بدم!"
(این بیماری واقعا وجود داره یه نوع اختلال عصبیه که بهش ادراکپریشی چهره هم میگن)"چی؟چهره کوری دیگه چه کوفتیه؟"
نفسهای عمیقی میکشید و بخاطر اینکه توی بغلش پرس شده بودم نفسهای داغش توی صورتم بخش میشد
هر الان جای من بود با پاهاش دم و دستگاهی بچه سازیشو مورد عنایت قرار میداد ولی من نمیتونستم واکنشی نشون بدم یعنی گرگم اجازه نمیداد و از برخورد حرارت نفسهاش به صورتم لذت میبرد.."یعنی اینکه نمیتونم صورت دیگران رو تشخیص بدم ، ذهنم توان ساختن چهرهی دیگران رو نداره من باهوشم و میتونم اونا رو از روی لباسهایی که میپوشن ، طرز راه رفتنشون و رفتارهایی که از خودشون نشون میدن تشخیص بدم البته تا امروز!! اما در مورد تو فرق میکنه!!
من تونستم چهره تو رو تشخیص بدم و ببینم برای همینه که میگم تو میتونی به من کمک کنی و من به تو!!"اوه..پس برای همین میگفت میتونم کمکش کنم؟
"خ..خب من چطوری میتونم کمکت کنم؟ی..یعنی منظورم ا..اینه که وجود من چه کاربردی داره؟با وجود یه موجود اضافه توی زندگیت چطوری میخوای بهبود پیدا کنی؟قدم من نحثه هر جای برم خرابی به بار میبارم ، چرا میخوای باهام زندگی کنی؟ تازه اگه با من باشی روز به روز بدتر میشی و در اخر من تو رو میکش..-"با نشستن لبهاش روی لبهام حرفم نصفه موند
لبهامو گاز میزد ، میخورد و میمکید و دیگه نمیدونست چطوری ازشون استفاده کنه
به منظور اینکه دهنمو براش باز کنم با زبونش به دندونهام ضربه زد و من بی اختیار خواستهاش رو اجرا کردمآروم و با ملایمت میبوسید انگار که میخواست وجب به وجب دهنم رو مزه کنه و توی خاطرش حفظ کنه
البته تنها کاری که من میتونستم بکنم این بود که دهنم رو براش باز نگه دارم
با کم اوردن نفس با دستم فشار خفیفی به سینش وارد کردم و اون با گرفتن گازی از لبم ازم جدا شدمیدونستم که به معنای واقعی شبیه گوجه شدم
با خجالت دستامو رو چشمام گذاشتم که با خنده دستمو سر جاش برگردوند بوسهی کوتاهی روی لبهام که مطمئن بودم پف کردن گذاشت و گفت"امگا کوچولوم خجالت کشید؟ خجالت نداره که عزیزم قراره بیشتر از اینا باهم تجربه کنیم پس خجالتو بزار برای یه وقت دیگه قندعسل"
همزمان با گفتن "قندعسل" خندید و انگشت اشارشو روی دماغم کشید
سرمو ناخداگاه توی گودی گردنش مخفی کردم و گفتم"خدای من اینجوری نکن خجالت آوره"
موهامو ناز کرد و گفت
"دیگه هیچوقت از این حرفا نمیزنی وگرنه اینجوری دهنتو میبندم"با مشت آروم به سینش کوبیدم که باعث خندش شد
دماغمو روی غدهی رایحهاش کشیدم
"الفا میشه یه سوال بپرسم؟"
YOU ARE READING
𝙢𝙮 𝙜𝙧𝙖𝙮 𝙬𝙤𝙧𝙡𝙙↲
Misteri / Thriller|در حال آپ| مونو ها کسایی هستن که دنیا رو خاکستری میبینن نمیشه بهشون گفت کور رنگ چون اونا با کسایی که کور رنگی دارن فرق میکنن!! اونا به فردی به اسم "پروب" نیاز دارن تا بتونن رنگها رو ببینن و تشخیص بدن اما خب اگه اونا پروبشون رو ملاقات کنن شاید یه م...