part 8 ... This is he.Villiam Singelton!!! ...

147 24 12
                                    

سلام بچه ها میخوام قبل از هر چیزی امادگی یه شوک رو بهتون بدم و این فقط گوشه ای از واقعیته لطفا زود قضاوت نکنید . چند قسمت بعد راز های بیشتری کشف میشه و اتفاقات جالب تری می افته و من مجبورم واسه تقسیم بندی قسمت ها چند تا پارتو کوتاه بنویسم.
;)
♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

داستان از نگاه لوگان

بهش گفتم بره بیرون تو حیاط تا راجبش حرف بزنیم.
_لوگان اون باید حتما از اون اسپری ها استفاده کنه و یه مدت تحت درمان باشه تا دوروز پشت سرهم تو حمله . نرمال نیس
زین اینارو بهم گفت و کاملا هم لحن و قیافش جدی بود
_ باشه حتما
یکمی واسه حرف زدن با زین معطل شدم. وقتی رفتم تو حیاط ویلیامو دیدم که رو یه صندلی نشسته یود و به زمین خیره شده بود. نه اون نه جودی هیچ کدوم تو وضعیت مناسبی نیستن. امروز جودی غرورشو زیر پاش گذاشت و رفت تا با اون حرف بزنه، وقتی حرفاشو شنید قلبش شکست، واسه اون دلیل مسخرا تحقیر شد و الان نوبت ویله. اونم باید غرورشو بشکنه، درواقع غرورش هیچ ارزشی در برابر قلب و غرور جودی نداره.

رفتم کنارش رو صندلی نشسنم وقتی متوجه حضورم شد صاف نشست و تکیه دادواسه چند دقیقه بینمون سکوت بود. نه که سکوت بدی باشه ها نه فقط نمیدونستیم که چی باید بگیم. بالاخره سکوت رو شکست و گفت
_ دیروز چه اتفاقی افتاد؟
_ تو باهاش چه نسبتی داری؟
_ جواب منو ندادی!
_ ویل بهتره تو جوابمو بدی تا شروع کنم به گفتن. تو دوسش داری؟
_ معلومه دوسش دارم
_ باهاش چه نسبتی داری؟
ساکت موند چیزی نگفت. داشت با خودش کلنجار میرفت که جوابمو بده
_ چطور بهت اعتماد کنم؟
خب من میخوام باهاش راحت باشم . به صندلی تکیه دادمو گفتم
_ همه ی پزشکا قابل اعتمادن مخصوصا روانپزشکا
_ داری باهام شوخی میکنی!
_ تا حالا تو عمرم انقد جدی نبود
_ پس مطمن باشم رازم فاش نمیشه؟
_ مطمن باش
_ برادرشم. برادر خونیش و واقعیش
_ چی؟ وات د هل؟
برگشتم و صورتش ازش پرسیدم
_ من ویلیام سینگلتون پسر هرولد سینگلتون و جولیا سینگلتون و برادر جودی سینگلتون هستم . جولیا وقتی با هرولد دوست بود منو حمله شد و خیلی مخفیانه 8یا 7 ماهو تو یه جای دور زندگی کرد و وقتی منو به دنیا اورد 18 سالش بود . منو داد به خانواده لرمن و من این موضوعو تو15 سالگیم فهمیدم.درس وقتی که هرولد جودی رو برد و جولیا از اینجا رفت. هرولد و جولیا بعد 2سال با هم ازدواج و منو فراموش کردن یا تظاهر میکردن که فراموشم کردن و سال بعدش جوی رو داشتن.
ودلیل مسخره دیروزم، چون چیزی نداشتم بگم مجبور شدم اونو بگم

من مونده بودم . یه شوک اساسی بود که بهم وارد شد اون خیلی قویه که تو طول تعریف کردنش حتی بغضم نکرد.
_ حالا که اینطور شد واجب شد که همین الان بری و ازش معذرت خواهی کنی و بهت تبریک میگم تو خیلی قوی هستی
_چجوری؟
_ ویل، میدونم معذرت خواهی برات سنگینه اما اون خواهرته، دوستته تو باید برای جلب توجه و اعتماد دوبارش اینکارو بکنی
_ اما من...
_ اما و ولی نداریم
من هنوز باورم نشده . این خیلی مسخرس به هر حال اون دوست صمیمی جودی بوده خونه های هم رفت و امد داشتن . ینی مادرش حتی دلش نمیخواسته پسرشو یه بارم که شده بغل کنه؟ این موضوع سوالای زیادی رو تو ذهنم درست کرد
_ تو نباید اینو به کسی بگی اصلا همینجا دفنش کن و بعد یرو . دوست ندارم هیشکی بدونه
_ خیالت راحت اسرار همیشه اینجا میمونه
و به قلبم اشاره کردم. کیسه دارو ها رو در اوردم و دادم دستش
_ من میرم تا تو باهاش تنها باشی، نزار تنها بمونه چون ممکنه به خودکشی فکر کنه، معذرت خواهی هم یادت نره، بهش بگو از این اسپری ها همیشه یکی تو جیبش داشته باشه و اینکه فردا رو از دست نده
_ باشه
زدم رو شونش و بلند شدم . قتی حرکت کردم به رفتم صداشو شنیدم
_ هی رفیق ؛! بابت همه پیز ممنون
_ خواهش میکنم. بزار به پای یه دوستی جدید
بلند ایستاد و دست تکون داد. بارون گرفته بود کلاه سوییشرتمو کشیدم رو سرم و راهمو ادامه دادم
این واقعا یه موضوع پیچیدس

Never in a million yearsWhere stories live. Discover now