part 12 ... We are crazy ...

131 17 7
                                    

دیشب خیلی خوب بود. خیلی خوب به من خیلی خوش گذشته بود. امروز مدرسه تعطیله و من هنوز دلم میخواد بخوابم. خیلی خسته ام .
اه صدای زنگ در ..! کی میتونه باشه این وقت صبح تازه ساعت 8:30 ؟؟ پووووووف
رفتم تا درو باز کنم . هلیا
_ سلام جودی صبح به خیر
_ سلام. ماله توهم. ببینم تو واقعا خسته نیستی؟ این موقع صبح؟
_ نه . بزار بیام تو و بهت توصیه میکنم یه حمام بری موهاتو شونه کنی و لباساتم عوض کنی
اومدم کنار تا بیاد تو
_ چرا؟ چه خبره؟
_ تا چند دقیقه دیگه خواهی دید که هیچکدوم از بچه ها خسته نیستن
_ منظورت؟
خیلی ساده و بی تفاوت شونه هاشو انداخت بالا گفت
_ دارن میان کمک تا خونتو کمیز کنیم
خندیدم خیلیم بلند خندیدم
_ عمرا. منو چی فرض کردی؟
_ کارایی که بهت گفتمو بکن جودی این به نفع خودته
اوه واقعا اونا میخوان چه غلطی بکنن؟ وای نه!!! دویدم بالا و صدای خنده هلیارم شنیدم . وقت حمام رفتن ندارم. فورا لباسامو عوض کردم یه شلوارک تو خونه با یه تیشرت. موهامو شونه کردم و فورا بافتم. وای اونا با خودشون چی فکر کردن؟ یه هفته هم نشده که باهاشون دوستم. یکم زیادی زود صمیمی شدن. هلیا صدام کرد . پله هارو دوتا یکی اومدم پایی و هلیا پشت در وایساده بود
_ بیا و حرفمو باور کن
رفتمو وکنارش وایسادم. خدای من اونا همشون بودن   هرکدوم یه چیزی داشتن با خودشون می اوردن . انواع طی جارو جارو برقی و رنگ؟؟ اوگا میخوان اینجارو رنگ کنن؟ اونم با رنگای ابی و قرمز؟ وای خدا ویشگونم بگیر بیدار شم. همینموری داشتم نگاشون میکردم و متومه نشدم که رسیدن و هری رفت تو و بهم سلام کرد و اریانا هم رفت و یهو نایل منو به خودم اورد چون یهو بغلم کرد و گفت
_ اماده ای؟ ما اومدیم کمک
_ اره میبینم
خندید و بعدش سوفیا اومد و بغلم کرد و بعد ویل اومد بغلم کرد و لپمو بوسید بعدش لیام اومد و باهام دست داد بعدش لوگان اومدو بغلم کرد و در اخرم زین اومد تو و درو بست و بهم سلام کرد. همه رفتن سمت حیاط و وسایلشونو گذاشتن.
انواع طی، دستمال، جارو، ضبط؟، قلم مو ، شوینده های مختلف و هرکدوم یه کوله پشتیomg اینجا چه خبره؟ اونا میخوان گند بزنن به خونم؟
_ خب جودی میخوایم شروع کنیم. باشه؟
_ دقیقا میخواین چه غلطی بکنین؟
_ خونتو تمیز کنیم.
نگاشون کردم نایل ادامه داد
_ باشه پس ما شروع میکنیم. بچه ها دست بجنبونین
من همونجا موندم و فقط نگاه کردم . اونا رفتن تو و بعد چند دقیقه با میز ناهار خوری اومدن بیرون و بعدش هر کی یکی از صندلیاشو اورد و گذاشت و بعد کلی مبل اوردن
_ جودی بیا کمک
به خودم اومدم دیگه کاریه که شده و نمیتونم جلوشو بگیرم. رفتم و بهشون کمک کردم. لوگان داشت ضبطو تنظیم میکرد . یه اهنگ گذاشت و خودشم اومد . خب بعد 45 دقیقه همه ی وسالیای خونه ،همه چی تو حیاط بود. من فقط نزاشته بودم به اتاقم دست بزنن و قول داده بودم بعدا با دخترا تمیزش میکنیم. نمیتونستم بزارم اتاق به اون نامرتبی و افتضاحی رو ببینن. تصورشم سخته ولی حتی قاشق چنگالارم اورده بودن تو حیاط. کل حیاط پر شده بود.  هر کی از تو کیفش یه پارچه در اورد و انداختن رو وسایلا. ویلیام یه مشما در اورد و با لوگان و هری و زین دور تا دور حیاط بستن به عنوان یه سقف . پسرا خیلی تحرک و کار کرده بودن و به جرءت میگم همشون خیلی قوی ان.
من و ویل و سوفیا رفتیم تا کلبه رو تمیز کنیم . وسایلای بررگشو اوردیم و گذاشتیم بیرون و وسایلای کوچیکشم گذاشتیم رو همون میز تو حیاط . بعدش ویل رفت تا طی بیاره من داشتم تو کلبه رو نگاه میکردم که صدای جیغ هلیارو شنیدم رفتم بیرون و چیزی که دیدم واقعا خنده دار بود. نایل یه سطل ابو خالی کرده بود روش.

داستان از نگاه نایل
خب من واقعا باید کرممو خالی میکردم. یه سطل ابو از پشت خالی کردم رو سر هلیا و تنها عکس العملش جیغی بود که زد. برگشت و با خشم تو چشام نگاه کرد. همه داشتن میخندیدن و این اونو حرصی کرده بود . یه حسی بهم میگفت برای اینکه زنده بمونم الان باید بدوم. پس دویدم . اونم پشتم بود و داشت دنبالم میکرد . صدای خنده ها و سرعت اون بیشتر شده بود. یهو پام گیر کرد و با سینم  افتادم رو زمین. صدای خنده قطع شد و من یهو یه وزن دیگه بهم اضافه شد. هلیا هم تعادلشو از دست داده بود و افتاده بود رو من . من واقعا احساس میکنم که کمرم شکسته. زود بلند شد . من ناله کوچیکی کردم . سرمو گذاشتم رو دستم . متوجه شدم که همه دورم جمع شدن و هلیا جلوم نشست و دستمو گرفت
_نایل خوبی؟ ببخشید من واقعا نمیخواستم اینجوری بشه. من یهویی تعادلمو از دست دادم ببخشید.
اون حول کرده بودو نگران بود . دستشو فشار دادم و سرمو بلند کردم
_ خوبم هلیا . کسی که باید معذرت خواهی کنه منم
زین و لوگان کمکم کردن بلند شم و جودی هم به هلیا کمک کرد من الان فقط یه ذره کمرم درد میکنه
زین:_ نایل خوبی؟ میخوای بریم یه عکس بندازز؟
نایل:_ اره رفیق ولی کجا ؟ من اتلیه ی خوب سراغ ندارم
همه خندیدن جز هلیا من میخواستم یکم جو عوض کنم
_ خوبم باور کنید . بنده خدا این دختر که وزنی نداره که بخواد کمرمو بشکونه
یه لبخند کمرنگ زد و بقیه خندیدن
هری:_باشه رفیق قبول. بچه ها برگردین سر کاراتون
خب بعد چند تا حرف منو ولم کردن و برگشتن سر کاراشون و منو هلیا تنها موندیم
_ ببخشید نایل
رفتم جلوتر و روبه روش وایساده نمیدونم این درسته یا نه. به پشت سر هلیا نگاه کردم اریانا رو دیدم. که سرشو تکون داد و ادای بغل کردنو در اورد. پس بغلش کردم اونم منو بغل کرد
_ این تقصیر تو نبود هلیا
زین:_ نایل، هلیا؟ بعدا لاو بترکونین الان به کمک نیاز داریم.
ای خروس بی محل . هلیا از تو بغلم اومد بیرون و یکم سرخ شده بود. من درمورد خودمم همین فکرو میکنم و دون حرف برگشتیم سر کارمون.
.........................................................

داستان از نگاه جودی
زمین تمیز و طی کشیده شده بود دیوارا پاک شده بود وسایل خونه همه تمیز شده بودن و پسرا الان داشتن فرشارو پاک میکردن. اونا خیلی کار کردن . هری و زین از گرما تیشرتاشونو در اورده بودن و لباس نداشتن و لوگان و ویل هم با رکابی میگشتن و بقیه همون شکلی بودن. من واقعا بابت این کمکشون ازشون متشکرم الان ساعت3 و ما 6 ساعت کاملو کار کردیم
زین:_ وقت رنگ کردنه
جودی:_ نه بیخیال رنگ دستمال کشیدیم تمیز شدن
هری:_ باشه پس نگه میداریم واسه جشن رنگ
جودی:_ اره بهتره
متوجه چشمک هری به زین شدم. اونا چق نقشه ای دارن؟ من رفتم تا پیتزا سفارش بدم.وقتی برگشتم بچه ها داشتن وسایلارو می اوردن تو و میچیندن
_ بچه ها غذا سفارش دادم.
نایل:_ عالیه چون من خیلی گشنمه
هری:_ نایلر همه ی کیکو تو خوردی
نایل:_ اون ماله اونموقع بود
______________________________
سلام بچه ها من تبلتم شارژ نداره این نصف پارت 12 هستش که الان میزارم نصف دیگشم شب یا فردا میزارم. دوستون دارم. درضمن رای و نظر هاتونم خیلی کم شده. منتظر یه شخص جدید، جشن اتیش بازی و کار افتضاح جان و لویی باشین

Never in a million yearsWhere stories live. Discover now