ميخواست عقب بكشه؟ جايى براى عقب كشيدن نبود چون يكساعتى از اومدنش به دفتر مدير با اسانسور شيشه اى قلب ساختمون عجيب و بزرگ ميگذشت و مدير پرونده ها با توضيحات راجب جايى كه داخلشه براش گذاشته بود سوجونفورد يک اسايشگاه روانى نبود يه حوزه امنيتى دور از شهر بود براى ادمايى كه از سطح معمولى كمى فراتر بودن قرار داشت....
مجله گردشگرى سوجونفورد رو
روى ميز رو به روش گذاشت و به صندلى تک نفره كرمى رنگ تكيه داد و فضاى بزرگ دفتر كه تنها رنگى كه گرفته بودش كرم و قهوه اى بود و در عين سادگى مجلل و با شكوه بودو چشمش به به منظره زيباى پاريس افتاد و چند لحظه بهش نگاهى انداخت و لبخند زد و دوباره سمت مجله ديگه اى دست برد تا بخوندش
سوجونفورد سپر ايمنى كره جنوبى در برابر قدرت هاى خطراور براى زمين
مگه اونجا سلاح هسته اى ميساختن؟
نه اونجا شبيه يه كمپانى بزرگ و عجيب بيشتر شبيه تم فيلماى اكشن هاليوود بود كه داخلش اتفاقات عجيب رخ ميداد طبق گفته مجله هاى عادى دفتر اينجا به دليل موقعيت خوب به كمک و نظارت ناسا ساخته شده بود تا درمورد فضا تحقيق كنه.. ولى مجله هاى خود كمپانى اونجارو زندان ميدونستن براى تحقيق روى چيزاى عجيب و خطرناک براى زمين و خوب تهيونگ كلافه دنبال اطلاعاتى راجب اون پسر بود كه توى هيچ مجله اى نوسته نشده بود.. جز... ناخوداگاه نگاهش سمت قفسه بالاى سرش رفت ايستاد و تماشا كرد اطلاعات راجب رئيس و ميزان تحصيلات و مداركش رو ديد كه از دانشگاه هاى بزرگى بودن و كنار اونا قاب عكسى بود كه افتاده بود تهيونگ دست برد سمت قاب عكس و برش داشت عكس پسر جوونى بود كه.. در يک نگاه.. زيبا بود.. و خاص؟ و عجيب؟ چشماش نگاه عميقى داشت جورى كه انگار عكس نبود يه انسان واقعى بود و...
YOU ARE READING
TAEKY
Fanfictionتو همان انعكاس ماه روى آبى.... همانقدر نزديڪ همانقدر دور... فاقد هرگونه كليشه... يه چيز جديد اوردم•-• فيک ترجمه يا همچين چيزى نيست و قلم خود نويسندست پروژه پايان نامه كيم تهيونگ جوان شد اولين و اخرين عشق زندگيش... . . . . +چطور ميتونى بگى لذت...