بعد خوردن صبحونه هردو اماده شدن تا جين هيونگ دنبالشون بياد و باهم به سيرک جانگ برن اون وو از ته قلب شاد بود اما جى... جى و حس ششمش درحال جنگ داخلى بودن حس ششمى كه ميخواست برنامه رو توى روز شوم كنسل كنه و وجدانش كه برادر خندانش رو ميديد و دلش نميومد پسر رو ناراحت كنه پس گزينه جديدى داشت و اون هم محكم نگهداشتن داداش كوچولوش بود كنار خودش و مراقبت ازش پس همينكارم كرد و بعد اومدن جين و سلام احوال پرسى همراه پسر كوچيک تر عقب نشست و جين متعحب بهش نگاه ميكرد
اون وو از ديدن لباى اويزون جين اروم خنديد و بيشتر اويزون داداشش شد كه جين از ايينه نگاهى به اون وو كرد و اخم كوتاهى تا روشن شدن ماشين كرد"من خوشحالم خيلى خوشحال"
اون وو گفت و خنديد و جى پسر رو به خودش فشرد و سرش رو بوسيد
"منم خوشحالم كه اينطورى ميبينمت.. اين لبخنداى شيرين پسر خرگوشيمو با دنيا عوض نميكنم"
جين ابروش بالا پريد
"خرگوش به خرگوش ديگه ميگه خرگوش"
جى و اون وو خنديدن و جى ناله اعترض اميزى كرد
"جين هيونگ.. من ادمم يه ادم.."
"يه ادم خرگوش نما"
جين اروم خنديد
"جين هيونگ!!"
جى با حرص گفت و خنده توسط جين و اون وو بالا گرفت اما با ديدن چشماى جدى پسر قلبش ريخت و خندش رو جمع كرد براى عوض كردن بحث اهنگ گذاشت و صداش رو روى متوسط قرار داد و تا سيرک سكوت برقرار شد تا اينكه جين ماشين رو داخل پاركينگ برد و همه به سمت ورودى سيرک رفتن و جين بليط ها رو تحويل داد و باهم رفتن سراغ صندلى هاشون كه از خوش شانسى كنار هم بود نشستن وقتى جمعيت هم حاضر شدن جشن سيرک شروع شد...
دقايق با خوشحالى ميگذشت و درحالى كه دست اون وو رو نوازش ميكرد مشغول تماشاى حيوانات بود كه دست ديگش رو جين گرفت و نگاهش سمت جين رفت و لبخندش رو ديد كمى گيج شد و خواست لبخند بزنه كه اون وو توى گوشش زمزمه كرد
"هيونگى من ميرم يكم خوراكى بخرم بزودى ميام.."
"ن... نه وو وايستا عزيزم منم همراهت بيام"
به سرعت نگاهش رو از جين گرفت و خواست بلند شه كه جين دستش رو اروم كشيد و وقتى جى نگاهش كرد با نگاه ملتمسى لب زد
"ميشه بشينى كوک؟"
جى سر نفى تكون داد
"خواهش... ميكنم.."
اون وو رفت و پسر كلافه با نگرانى نشست
"بله جين هيونگ؟"
"كوک ميخوام يه حقيقتى رو بهت بگم..."
"ميشنوم هيونگ"
"ميخواستم دعوتت كنم يه جاى خوب ولى تو فقط اينجا رو انتخاب كردى"
YOU ARE READING
TAEKY
Fanfictionتو همان انعكاس ماه روى آبى.... همانقدر نزديڪ همانقدر دور... فاقد هرگونه كليشه... يه چيز جديد اوردم•-• فيک ترجمه يا همچين چيزى نيست و قلم خود نويسندست پروژه پايان نامه كيم تهيونگ جوان شد اولين و اخرين عشق زندگيش... . . . . +چطور ميتونى بگى لذت...