صبح از اون چيزى كه فكر ميكرد سريعتر اومد و تهيونگ با الارم ساعتش بيدار شد هنوز وقت نكرده بود شلوغى ديشب رفقاشو جمع كنه و به محض رفتن اون دوتا به تخت رفته بود و تا خود صبح خوابيده بود بدون فكر به اون پسر و حالا فكر پسر ذهنش رو تسخير كرده بود با كلافگى سمت سرويس بهداشتى سوئيتش رفت و بعد انجام كاراش و دوش بيست دقيقه اى لباساش رو عوض كرد و يكم موهاش رو خشک كرد تا سينوساش به فاكش ندن و بعد پوشيدن پيراهن مردونه قهوه اى روى تيشرت سفيدش راهى اسانسور شد تا به ديدن بيمار و احتمالا دوست جديدش بره...
وقتى وارد اسانسور شد طبق گفته تائو به ديوار تكيه داد و بدون جلب توجه از پشت سر و به ارومى فلش رو وارد سيستم كرد اسانسور كرد
"دسترسى مديريت.. نظارت صوتى تصويرى خاموش"صداى زن اومد و چراغا به ارومى روشن خاموش شدن و تهيونگ لبخند پهنى زد و بعد برگشتن دكمه مخفى كردن فلش رو زد و بلافاصله فلش پشت ديوار فلزى قرار گرفته تا در محفظه شيشه اى اسانسور ديده نشه و در طبقه مورد نظر تهيونگ بدون دونستن ادرس ايستاد اون فلش يه برنامه لعنتى بود كه مكان موردنظر صاحبشم رديابى ميكرد تهيونگ پياده شد و به سمت اتاق حركت كرد تموم دوربين هاى اطراف سر پايين بودن و سالن در سكوت مرگ بود دم پنجره ايستاد و به پسر جوون خيره شد كه مشغول حرف زدن با گلها بود لبخند ناخوداگاهى به پسر زد و سمت در رفت و بعد بازكردن در نگاه پسر سمت در اومد و با ديدن تهيونگ لبخند ملايم زد تهيونگ سمتش اومد و به گلها خيره شد
"ممنون كه نظارت رو برداشتى احساس ازادى ميكنم.."
"خوب..چرا نياز به اين فضا داشتى"
"تا عادت كنم.."
پسر گفت و روى تختش رفت تا بشينه و تهيونگ به ميز تكيه داد و به گل ها نيم نگاهى انداخت و بعد به پسر كه موهاى صورتش رو كنار ميزد
"عادت به چى؟.."
"بهش ميگن حريم خصوصى.. حريم خصوصى كه سالها ازم گرفته شد و حالا همش به باد رفت و من اينجا تنهام در حصار سفيد و خاكسترى و طوسى و هيچوقت قرار نيست اسمون ابى رو ببينم"
تهيونگ متاثر شد و دست به سينه ايستاد
"اون بيرون زيادم جالب نيست..."
YOU ARE READING
TAEKY
Fanfictionتو همان انعكاس ماه روى آبى.... همانقدر نزديڪ همانقدر دور... فاقد هرگونه كليشه... يه چيز جديد اوردم•-• فيک ترجمه يا همچين چيزى نيست و قلم خود نويسندست پروژه پايان نامه كيم تهيونگ جوان شد اولين و اخرين عشق زندگيش... . . . . +چطور ميتونى بگى لذت...