David louis
(شخصيت جديد فيک تايكى)
"
بيايد بازى"
صداى عجيبى توى تاريكى باعث باز شدن و حتى بيدار شدنشون شد و نور پرژكتور هاى اتاق بزرگ به سرعت روشن شدن و اولين نفر نامجون بود كه سر جاش نشست و بعد اون سو نشست و به ديوار هاى اتاق بزرگ بدون در نگاه كرد اصلا چطورى اينجا اومده بودن... سمت مردى كه هنوز بيهوش بود اما ناشناس نگاه بى اختيارى انداخت كه نگاه نامجون هم روش نشست اون مرد دوست قديميش بود اره...
"خداى من ديويد.."
نامجون سمت مرد رفت و نگاهش كرد
"ديويد فرزند داوود بزرگ... واقعا دين ميتونه ترسناک باشه اگه درست ازش استفاده نشه راه سعادت راه جهنمه مگه نه پدر؟"
صداى كوک از بلندگو اتاق سفيد رنگ چسبيده به سقف اومد و چراغ قرمز كنار بلندگو روشن شد
"دكتر جئون سو دكتراى جراحى قلب و عروق كه با يه توطئه باعث شد پرونده پزشكيش ازش گرفته شه و با كمک دولت خودش رو به دانشگاه رسوند و اونجا استاد كاراموزى رشته روان پزشكى و روان شناسى شد و پدر من.."
صداى خنده پسر توى اتاق اكو شد و بعد چراغا روشن خاموش شدن و ديويد هم بهوش اومد
"عاح ديويد.. نامجون هيونگ اگه بدونى اون مرد كيه حتى دست زدن بهش هم كريح ميدونى.. اون همون كسيه كه اون وو كوچولوى منو ازم گرفت.."
نامجون با شوک عقب كشيد و متوجه نبودن جين شد اطراف رو وارسى كرد اما جز يونگى كه سمتش اومد و همون تعداد قبلى با سه تا سرباز ديگه كسى نبود
"از مورگان و سئوجون هيونگ ممنونم كه گذاشتن يكم با شماها بازى كنم.."
بازم خنديد و بعد صدا عوض شد.. يه صداى ناشناس بعد خاموش كردن كل چراغا و روشن كردن چراغ هاى قرمز شروع به حرف زدن كرد
"سلام به تايكى خوش اومديد.. من جئون جونگكوک شما رو به يه بازى خوب.. خواستم بگم دعوت ميكنم اما اين دعوت نيست يه دستوره.."
چراغا روشن خاموش شدن و صداى پج پج نگهبانا بالا رفت و همه ترسيده بهم خيره بودن
"بازى اول هشت نفرست.. پس بيايد شروعش كنيممم.."
YOU ARE READING
TAEKY
Fanfictionتو همان انعكاس ماه روى آبى.... همانقدر نزديڪ همانقدر دور... فاقد هرگونه كليشه... يه چيز جديد اوردم•-• فيک ترجمه يا همچين چيزى نيست و قلم خود نويسندست پروژه پايان نامه كيم تهيونگ جوان شد اولين و اخرين عشق زندگيش... . . . . +چطور ميتونى بگى لذت...