"اولين نفرى هستى كه بعد بيست دقيقه تماشا اومدى داخل..."
دقايق كوتاهى تهيونگ مشغول خيره نگاه كردن به پسر بود كه به حرف اومد
"من..."
پسر از سكوت اون مرد كلافه شد و ويولون رو جلوى چشم تهيونگ گرفت
"چى ميبينى؟"
"يه ويولون؟"
سرش رو به نفى تكون داد
"يه خط قرمز... درست جلوى پات"
تهيونگ به زير پاش نگاه كرد
"به نظرت علتش چى ميتونه باشه اقا؟"
تهيونگ سرش رو بالا اورد و به پسر خيره شد انگار پسر زيبا يكم عجيب بود
"اسمم تهيونگه"
"علتش ربطى به اسمتون نداره.. تهيونگ شى اون خط قرمز توى اين زمينه سفيد يعنى مراقب حركت هات و حرفات و تفكراتت نسبت به شخص رو به روت باشه"
تهيونگ لبخندى بى هدف زد و سر تكون داد
"اسم تو چيه؟"
"نميدونم..."
"چ.. چى؟"
پسر سمت تختش رفت و نشست و به صندلى رو به روى ميز اشاره كرد و تهيونگ رفت تا روش بشينه
"اسمم رو نميدونم تهيونگ شى"
تهيونگ گيج شده بود.. اون پسر خيلى عجيب نبود؟
تهيونگ دستش رو روى ميز گذاشت و به گل ژيپسوفليا نگاهى كرد و بعد نگاهش رو پسر كيوت اما عجيب انداخت
"از اشنايى شما خوشبختم"
پسر لبخند زد ز لبخند اون لبخندى بى هوا روى لبش نشسته
"همچنين جى شى"
تهيونگ نگاهش كرد تا يكم از زبان بدنش كمک بگيره و يكم شخصيت پسر رو بشناسه اما پسر جور حاصى ننشسته بود دستاش كنار خودش روى تخت بود و اروم زمزمه كرد
"من چيزى براى مخفى كردن ندارم تهيونگ شى"
تهيونگ جا خورد و به باهوشيش ايمان اورد وقتى پسر اروم به حرف اومد
"اما شما دارى"
به دستاى توى هم گره خوردش اشاره كرد
"شما تو درمان من شک دارى"
"اره چون تو حالت خوبه"
"من بازيكن خوبم"
چشماى تهيونگ درشت شد و به پسر كه خيلى عادى نگاهش ميكرد و لبخند كوچيكى داشت
"پس اون حرفات...."
"بازيكن خوب"
پسر صادقانه گفت و چشماش درخشيد و تهيونگ نتونست نگاهش رو از اون صورت زيبا بگيره
YOU ARE READING
TAEKY
Fanfictionتو همان انعكاس ماه روى آبى.... همانقدر نزديڪ همانقدر دور... فاقد هرگونه كليشه... يه چيز جديد اوردم•-• فيک ترجمه يا همچين چيزى نيست و قلم خود نويسندست پروژه پايان نامه كيم تهيونگ جوان شد اولين و اخرين عشق زندگيش... . . . . +چطور ميتونى بگى لذت...