Jay POV:
دو هفته گذشت... دقيقا دو هفته از اوردنشون به بيتكلى گذشته بود ولى..
يک هفته بود كه تهيونگ رو نديده بود و رسما خاک مرده توى بيتكلى پاشيده بودن هيچ معلوم نبود نامجون چطور از موصاد سر در اورده بود كه بخواد اينجورى ببرتش پيش خودش.. اون داشت فراموش ميكرد... نه بهتر بگم فراموش كرده بود همه چيز رو اما الان يک هفته بود كه با ديدن چشماى اژدها مماس صورتش به خاطر اورده بود...
روزهاى دردناک سوجونفورد داشتن خودنمايى ميكردن دستاش از زنجير اويزون بود و كل مدت يک هفته از كتف اويزان ستاره بزرگ و چوبى داوود توى بيتكلى بود مگر نه اينكه دين مايه ارامش بود؟ پس چرا الان اونقدر سوزاننده و درد اور بود چرا به جرم ازادى در بند بود؟ چرا دست و پاش روحس نميكرد... لعنت بر مردمى كه از دين وسيله شكنجه ساختند و ضعفا را شكنجه كردند اشفته تر از هميشه موهاى بلندش صورتش رو پوشونده بود و حدقه چشماش از كم خوابى و گريه هاى مملو از درد و دلتنگى و دورى همچون نو عروسان در عزا سرخ و سياه بود و صداهاى توى سرش قسمت ترس اور ماجرا بود كه داشت برميگشت... صداى هيولايى كه داشت از خواب زمستانه بلند ميشد تا جى رو هم محرک باشه..
"بيدار شو جى كى... "
سوال اصلى اين بود... چرا به اين نقطه رسيد؟..
فلش بک
يک هفته قبل تل اويو بيتكلى ساعت هفت صبح
"تهيونگى هيونگ تا كى ميخواى تقلب كنى؟ دارى عملا بازى رو عوض ميكنى"
جى دستاى پسرى كه سعى داشت با خنده مستطيلى رخ رو مثل اسب حركت بده تو هوا و قبل تصميمش گرفت اما تهيونگ با خنده سعى در كشيدن دستش داشت اما جى محكم تر نگهش داشت
"هى بى انصاف"
"من بى انصاف نيستم بچه اصلا كى گفته حركتم غلطه؟"
"غلطه چون شطرنج قانون داره؟"
"پس قانونا غلطن"
دوباره سعى كرد دستشو بكشه و موفق شد و وزير جى رو از صفحه بيرون كرد و جى ناله اعتراض اميزى كرد و به صندلى تكيه داد و صداى خنده تهيونگ بالا رفت
"كيش و ماتى ببين از دوطرف شاهت تو خطره عملا باختى"
تائو از زندان مجاور شروع كرد به تشويق تهيونگ و تهيونگ بهش قلب انگشتى نشون داد
"اره اگه رخ منم مثل اسب حركت ميكرد و فيلم مثل رخ توام كيش و مات بودى"
جى با عصبانيت گفت و دندون سابيد
"هيونگى توام حمايتش نكن"
تائو اخم كرد
"خوب بازى ها براى اين طراحى شدن كه قانونشون بشكنه عزيزم"
YOU ARE READING
TAEKY
Fanfictionتو همان انعكاس ماه روى آبى.... همانقدر نزديڪ همانقدر دور... فاقد هرگونه كليشه... يه چيز جديد اوردم•-• فيک ترجمه يا همچين چيزى نيست و قلم خود نويسندست پروژه پايان نامه كيم تهيونگ جوان شد اولين و اخرين عشق زندگيش... . . . . +چطور ميتونى بگى لذت...