صدای خش دار کیم نامجون اومد : اوه اینجارو ببینید یه پسر کوچولو که برای پدرش اهمیتی نداره توی چه وضعیتیه! زیباست مگه نه؟!
سرم رو بالا اوردم و با چشم های اشکیم نگاهش کردم
جیمین گفت : جین خوبی؟!
خوب بودم ؟! معلومه که خوب نبودمقلبم درد میکرد
باورم نمیشد قلبم میتونه بخاطر حرفای پدرم درد بگیره !
برای ی لحظه با خودم گفتم...
چه اتفاق خوبی افتاد..حداقل پدرم رو شناختم..
جیمین تکونم داد
سرورم خوبین؟!
اشک هام از گوشه ی چشم هام میریخت
با تلخی به جیمین نگاه کردم و گفتم : جیمینا..درد دارم..
بغلم کرد..
دست های بسته شدم مانع میشد ک بغلش کنم
نامجون خنده ای کرد و گفت : نگرااان نبااش اینقدر بهت زخم میدم که دل سنگ اب بشه اون که پدر عوضیته"!
با صدای بلند داد زدم : دهنتو ببند عوضی دهنتو ببند
شمشیر خواهرش روی گردنم قرار گرفت
با سرکشی ب چشمای سردش نگاه کردم و زمزمه کردم : فقط دهنتو ببند
با تحکم گفت : ولش کن شاهدخت
+ اما سرورم..
_ گفتم ولش کن
شمشیرش رو پایین اورد
جیمین با نگرانی نگاهم کرد و گفت : جین این چه کاریه!؟نامجون اومد جلوی صورتم و سرد نگام کرد دستمو گرفت و گفت دستاشو باز کنید
دستام رو باز کردند..
جای زنجیر ها درد میکردند و کبود شده بودند
مچ دستم رو گرفت ک اخی از درد گفتم و کشید و با صدای بلند گفت : دنبالم نیاین
منو ب تونل تاریک برد
شلاقی رو دور دستش پیچید و گفت: میخوای بشینی یا بایستی؟!
با صدای لرزون گفتم : میخوای منو بزنی؟!
لبخند وحشتناکش باعث میشد قلبم از ترس تند بزنه
شلاق رو بالا اورد و محکم روی کمرم فرود اورد
با درد روی زمین مچاله شدم
شلاق هاش پی در پی روی بدنم مینشستند
صدای جیغ های گوش خراشم از درد توی کل تونل پیچیده بود
فکر میکردم اگه یکم دیگه ادامه بده جونم رو از دست میدم
یکی از شلاق هارو روی صورتم زد ک با تموم توانم داد زدم : بخاطر خداا بس کن
و ادامه میدادم : التماااست میکنم ولم کن
کافیه..بسه..بخاطر خدا..غلط کردم و..
از بدنم خون جاری شده بود
تموم بدنم داغ شده بود و از درد و سوزش مور مور میشدانگار نفس کشیدن رو یادم رفته بود
ب زور صدام برای التماس کردن بیرون میومد
شاهدخت اومد و اونو محکم ب عقب کشید و داد زد : داری میکشیش ولش کن!
از حرکت ایستاد و همونطوری خونسرد بهم نگاه میکرد
خواهرش دستش رو روی صورتم گذاشت و گفت : هی زنده ای؟!
بزور ب پلکم حرکتی دادم
صدای سردش رو شنیدم : ب این زودیا قرار نیست بکشمش خیالت راحت زندس
YOU ARE READING
تاریخ و پروانه ی نقاش🦋🎻
Historical Fictionکاپل: نامجین کاپل دوم (فرعی) :هوپمین ژانر: کلاسیک_عاشقانه_ اسمات_فانتزی من به نام تو متولد شدم مقدمه : من اولین بار با دیدن چشمات خودم رو باختم اعلیحضرت.. تو برای من کتابی بی نام و نشون بودی که هر روز بیشتر از تورو میخوندم و میشناختم.. نمیدونم در ا...