⿻░⃟⃪꯭🐾 ༑༑҉ ⟦🍭⟧---🐾𓎂 ⃟⃘݊𓎂🐾---⟦🍓⟧شات بالا داده میشد. تمام میزهای رستوران پر بود و روی همه نوشیدنی الکلی هم کنار غذا بود. رفتارها اغراق شده بود. بوی غذاها یه جو نامتوازن ساخته بود و اشتهاآور بود. سروصدا تعادلی نداشت. همه جور آدمی با هرمدل سلیقه و باوری اونجا بود و مکالمهها یک طیف بیسر و ته داشتن. رفتارها گیجکننده بود. یه مرد مست روی میز ولو بود و یک زن هم داشت سر میزی گریه میکرد. یه رستوران متوسط. از طراحی دکوراسیون تا مشتریها و غذا و همهچیز متوسط بود. معمولی!! یه چیز معمول که همهی کرهایها به طور میانگین تجربه میکردن. کارمندهای ادارهی مرکزی هم دور هم نشسته بودن. چندتا میز رو بهم چسبونده بودن و خیلی صمیمی همه با حرف میزدن و طبق معمول مرکز توجه همه و اونی که همه میخواستن نگاهش کنن و یک مکالمه باهاش داشته باشن، بکهیون بود.
یه گربهی صورتی تو جلد فرشتهها که حتی با اومونی صدا زدن صاحب رستوران کاری کرده بود اون زن مدام به سمت این میز بیاد تا باز هم اون پسر شیرینِ صورتی بهش لبخند بزنه و ازش تشکر کنه و اون بازی بازی موهای صورتیش رو ببینه وقتی محترمانه سرش رو براش خم میکنه.
بکهیون مرکز جمع بود. روی میز پر بود. غذا هرازگاهی هم یکی دستش رو بالا میبرد و درخواست مشروب بیشتر میداد. گوشتها توی کبابپزها جلز و ولز میکردن و گپهای مختلفی دور میز باز شده بودن. زندگی شخصی کارمندها موضوع دورهمی بود و همه سرک میکشیدن تا ببینن کی چی میگه.
بکهیون نگاهش رو از دختر مو خرمایی اون سمت میزهای خودشون که با چند نفر دیگه نشسته بود، گرفت و به گوشت درحال سرخ شدن، نگاه کرد. جونگسوک که رفته بود دستش رو بشوره تا دید کسی که کنار بکهیون نشسته بود، خودش رو کشیده تا چیزی از اون سمت میز برداره، فوری روی اون صندلی جا گرفت و آسوده نفسی کشید:"سرم داره میترکه!!"
بکهیون چاپستیکش رو جلو برد و وقتی بقیه خواستن به سلامتی بنوشن، فوری پیک کوچیکش رو برداشت و اونم دستش رو دراز کرد:"- اگه مست شدی تا هنوز روی پای خودتی برو خونه...یه نگاه به این جمع بندازی میفهمی یکساعت دیگه همینجوری جنازهی مسته که میفته دنبالت!!"
همه شاتها رو بالا دادن و سروصدا کردن. بکهیون هم اول گوشت رو توی دهنش گذشت و بعد هم شونهاش رو چرخوند تا پشت به بقیه باشه و شاتش رو بالا داد.
جونگسوک به نوک موهای صورتی بکهیون که انگار داشتن پیشونیش رو میبوسیدن، خیره شد و بیمقدمه حرفش رو زد:"واقعا ازت ممنونم!! هم جام گزارش رو کامل کردی تا برم سراغ دخترم...هم به سرپرست من رو برای مدیریت تیم پیشنهاد دادی...نمیتونم حتی لطفنت رو جبران کنم!!"
حرفهاش احساسی بود متأثر کننده. اون یه شوهر بود و پدر دوتا بچه! با این ترفیع مقام حقوقش بیشتر میشد و مشکلاتش کمتر. بکهیون واقعا به دادش رسیده بود. یه دوست خوب و واقعی همینطور بود نه؟! خودش مشکلاتت رو بفهمه و در حدی که دستش میرسه کمکت کنه حتی به روت نیاره.
YOU ARE READING
cats love weather
Fanfictionعاشق بودن یعنی گربه بود. یعنی خسته و خوابالو یه قلب پیدا کنی و خودت رو توش بچپونی تا بخوابی. یعنی هرکی به قلبت نزدیک شد براش پنجول بکشی و زبون کوچولوت رو بکشی رو قلب خوشگلت تا مثل یاقوت براق بشه. چانیول، گربهی سیاهی بود. کلا سیاه بود. اگه ازش میپ...