⿻░⃟⃪꯭🐾 ༑༑҉ ⟦🍭⟧---🐾𓎂 ⃟⃘݊𓎂🐾---⟦🍓⟧تیم یک دیروز بعد از مدتها آخر هفتهی تعطیل داشتن و همگی بعد از اون زیادهروی در مشروب بقیهی روز رو خمار و گشاد و تنبل سپری کرده بودن. حالا توی اتاق واحد هواشناسي ادارهی مرکزی بودن تا بعد از برگزاری جلسهی صبح با تیم دو، شیفت رو برای دوازده ساعت آینده تحویل بگیرن. چانیول با یک هودی و کت پاییزی کنار سرپرست نشسته بود و داشتن اطلاعات رو از رئیسهای ادارات مناطق مختلف کشور میگرفتن. تصاویر ماهوارهای رو چک میکردن و نتایج نهایی بررسی میکردن. مدیر تیم دو، لی جونگسوک، به دادهها اشاره کرد و نتیجه رو بیان کرد:" نمیشه به طور قطعی چیزی گفت ولی تا فردا نمیشه برای سردتر شدن هوا تصمیمی گرفت."
سهون که سخنگوی اداره بود، یه نگاه به پشت سر سرپرست و چانیول انداخت و تخته شاسی رو زیر بغلش زد:" نمیشه اینبار هم گزارشی نباشه...پاییز شده و همه میخوان بدونن که بالأخره کِی قراره هوا خنک بشه!!"
مدیر تیم دو با اشاره به دادهها چند جملهی پر از ابهام گفت و سرپرست نگاهی به چانیول ساکت که داشت کپی نمودارهای توی دستش رو نگاه میکرد، انداخت و دست به سینه به صندلیش تکیه زد:" شنیدید که چی گفت؟! کِی موج سرما داریم مدیر پارک؟!"
چانیول کاغذها رو ول کرد. یه نگاه به نمودار همادی روی اسکرین انداخت. اخم محوی کرد و تمام اون اعداد و خطوط، توی سرش سهبعدی شدن و شروع به حرکت کردن:"+ جو اطراف شمال غربی ناپایداری داره و دمای سطح دریا نسبت به پارسال این زمان سه درجه بیشتره و رطوبت نسبی هوا بالاست...با توجه به مسیر حرکت__"
ناگهان صدای باز شدن در شیشهای اومد و بعد یک عدد بکهیونی که نفسنفس میزد و کارت پرسنلیش، پرت شده وسط سرش بود، ظاهر شد. بکهیون ازبین نوارهای کارت به بقیه نگاه کرد و با دست گذاشتن رو زانوهاش سعی کرد نفسش رو تنظیم کنه. بعد فوتی کرد و با جلو رفتن، کنار سهون ایستاد:"- خیلی ببخشید!"
یک تعظیم هم کرد و بعد تخته شاسی زیر بغل سهون رو کشید و با کاغذهای روش مشغول شد. اگه یه ذره شانس داشت که الان یا چانیول بیون شده بود یا اون پارک شده بود!!!
بقیه با پچپچ به ادامهی جلسه برگشتن و سهون اول آرنجش رو تو پهلوی بکهیون کوبید و بعد تخته رو ازش گرفت:" کجا بودی؟! مگه با چانیول نیومدی اداره پس چرا دیر کردی؟!"
بکهیون خیره به پس سر چانیول دستش رو مشت کرد تا همینجا تک تک اون تارهای سیاه رو نکنه و ازشون هودی و پتو و سبد شکلات نبافه. اون بعد از صبحانه به یک چرت کوتاه رفته بود ولی جفت بدجنسش اون رو توی تخت گذاشته بود و پتو کشیده بود روش و کیسهی آب گرم گذاشته بود روی کمرش تا چرت رو کنه خواب ابدی و حالا دیر رسیده بود!!
کارت پرسنلی رو با خشم روی بافت کرمیش انداخت و یک دستش رو به کمرش زد:"- سهونا اگه یه بار دیگه من برای خواب رفتم پیش اون پلنگ دم جزغاله...تمام ارثم رو میدم بهت!!"
![](https://img.wattpad.com/cover/344804515-288-k603659.jpg)
YOU ARE READING
cats love weather
Fanfictionعاشق بودن یعنی گربه بود. یعنی خسته و خوابالو یه قلب پیدا کنی و خودت رو توش بچپونی تا بخوابی. یعنی هرکی به قلبت نزدیک شد براش پنجول بکشی و زبون کوچولوت رو بکشی رو قلب خوشگلت تا مثل یاقوت براق بشه. چانیول، گربهی سیاهی بود. کلا سیاه بود. اگه ازش میپ...