Part 16:Silence

22 6 4
                                    

شرلوک چراغ های اطراف تخت را خاموش می کند؛
از روی تخت بلند می شود؛روبه روی پنجره می نشیند؛به حرکت ابرها نگاه می کند و خود را در قصر ذهنش غرق می کند شاید که بتواند افکارش را برای سوال و جواب های رزی _در پایان نیمه شب فردا_ اماده کند.
ساعت ها در کل شهر به صدا درمی ایند؛
اسمان زودتر از همیشه قرمز شده است و افتاب با تابیدن اولین نورهایش خبر شروع روز سرنوشت را اعلام می کند.
در سراسر بیمارستان سکوت دارد حرکت می کند و خود را برای طوفان نیمه شب اماده می کند.
خانم هادسون از صبح در بیمارستان مراقب رزی است.شرلوک از ساعت هشت صبح در اتاق کنفرانس جلسه دارد.شرلوک به امید پیروزی وارد این میدان شده است..
جان با داروهای ارامبخش چند ساعتی خوابیده است.
ترس زودتر از نیمه شب همراه او می شود؛نمی تواند اینده را تصور کند انگار سیاهی جایشان را به ارزوها داد است؛او تلاش می کند زیباترین خاطرات را از اخرین دیدار ازادی برای رزی نقش بزند پس ترسش را در لرزش دستانش پنهان کرده و لبخند را بر روی لبان خشکش نمایان می کند...
رزی از صبح که قیافه ای سرگردان شرلوک،دستان لرزان جان و نگاه های ترحم امیز خانم هادسون و پرستارهایی که وارد اتاق می شدند را می دید؛متوجه شده بود که امروز یک روزعادی نیست و اتفاقی درحال رخ دادن است که او بی خبر مانده است اما هنوز اماده ی پرسیدن سوال و شنیدن حقیقت را نداشت پس خودش را با نقاشی کردن؛بازی با جان و شنیدن داستان های خانم هادسون،سرگرم می کرد و منتظر است که شاید پدرش بیاید و سوال هایش را جواب بدهد.
ساعت پشت سرهم می گذرند.دراتاق کنفرانس خبری از امید نیست؛جان سعی دارد ارامشش را جلوی دخترش حفظ کند اما چشم هایش مدام به در بود بلکه شرلوک با خبر خوب وارد اتاق بشود و رزی در اتاق حوصله اش سر رفته است پس تلاش می کند بدون فکرکردن به نگاه هاعجیب طرافیان بخوابد و وقتی بیدار شد با پدرش برود و در حیاط بازی کند.
ساعت ها به شماره می افتند؛زنگ ها برای وقوع اولین طوفان اماده می شوند

The mystery of silenceWhere stories live. Discover now