20:News 2

29 6 3
                                    

شرلوک:باشه لستراد؛بچه اینجاست..
گرگ:نگران این بچه نمی خواد باشی !این از همه ما باهوش تره._و بعد به رزی نگاه می کند که زیر چشم حواسش به همه چیز است_
شرلوک پشت میز می نشیند:خوب حرف بزن.چی شده که این وقت شب امدی بیمارستان.
گرگ دستانش را روی میز می گذارد:می خواستم بدانم هنوز تصمیم داری امشب حقیقت را به رزی بگویی؟
شرلوک:نمی دانم همه چیز به شرایط بستگی تا الان که چیزی خوب پیش نرفته.
گرگ نگاهی به رزی می کند:اما شرلوک،بهتر هرچه زودتر بهش بگویی؛اون حق داره که درباره ی پدرش و آینده ی که در پیش دارد،بداند!
شرلوک از تفره رفتن های گرگ خسته
می شود:میشه حالا بری سر اصل مطلب؛نمی خوام نگران دخترم باشی.
گرگ به صندلی تیکه می دهد؛
نفس عمیقی می کشد:امروز با قاضی صحبت کردم؛برایش شرایط را تعریف کردم_شرلوک:خوب_قاضی موافقت کرده که تا روز دادگاه تجدید نظر می تواند جناب واتسون پیش خانواده اش بماند.
او شادی اش  را با ضرب گرفتن نوک انگشتانش
برروی میز پنهان می کند.
متاسفانه فقط برای چند ثانیه بود
شرلوک:گرگ،فکرمیکنم این خبر را می توانستی پشت تلفن بدهی پس حتما یه اما دارد؟
گرگ:متاسفم،ان ها دوتا شرط گذاشتن؛_کمی مکس می کند تاکلمات را در ذهنش مرتب کند_اول اینکه:چندنفر تا موقع دادگاه مراقبش باشند.
شرلوک دستی داخل موهاش می کشد:خوب اینکه مشکلی نداره فقط چند نکته باید به انها گفته شود.
سکوت گرگ برای گفتن شرط دوم طولانی می شود.
شرلوک:شرط دوم چیه؟
گرگ:دوم:حتما باید در مکانی حضور داشته باشد که در پرونده ثبت شده است.
شرلوک می خواهد موافقت کند اما ناگهان یاد ادرس اعلام شده داخل پرونده می افتد.
دستش را روی میز می کوبد:نگو که منظورت ان خراب شده است.
گرگ سکوت می کند؛شرلوک به گرگ اشاره می کند که دنبالش بیاید_هزاران حرف در انتظار ازاد شدن ایستاده اند_هردو از در اتاق خارج می شود.
شرلوک لستراد را به دیوار می چسباند و صدای فریادش در کل راه رو  رها می شود:لعنت به همتون؛تو نمی دانی ان خانه کذایی همه چیز را نابود کرد.
مشت شرلوک روبه روی صورتش است؛  تلاش می کند
که خود را از دستان شرلوک آزاد کند.
شرلوک:  خودت دیدی که ان اشغال چه بلایی سر همه ی ما اورد._گرگ:اما شرلوک...
او گرگ را رها می کند: ساکت شو لستراد؛
لعنت بهت،من می خوام خانواده ام از این ماجراها کنار بکشم؛ بعد تو و اون ریئس احمقت دارید...
گرگ،او را به عقب هول می دهد:شرلوک،تمامش کن این بچه بازی را؛مثل ادم بگو قبول نمیکنم...
شرلوک:گرگ،دیوانه شدی!چی را تمام کنم؛شما شروع کردید و خودتان هم دارید پایانش می دهید...
پاهای شرلوک توان ایستادن را از او می گیرند.
گرگ بالای سرش می ایستد:به دخترت فکرکن؛اجازه بده یه خاطره ی خوب از پدرش در ذهنش بماند..
شرلوک سرش را بلند می کند:شما لازم نکرده نگران ان بچه باشید.من حاظرم جان این چند روز داخل زندان باشد تا دوباره وارد ان خراب شده بشود...
لستراد: فکر کردی فقط تو تصمیم گیرنده هستی؛ اون باید تصمیم بگیره و قطعا برای اینکه چند دقیقه کنار شما باشد؛حاظر می شود هرکاری انجام بدهد...
شرلوک خنده ایی عصبی تحویلش می دهد:خوش حالم که به اشتباهت اغراق کردی...اول اجازه دهید عروسکتان زنده بماند بعد برایش تصمیم بگرید...
لستراد:فکر می کنی بی گناهی؟نه جناب هلمز؛توهم به اندازه ی ما در این ماجرا شریک هستی...
شرلوک عصبانی می شود:می خواهی اعتراف کنم،باشه من گناهکارم اما بدان هرگناهی که کردم برای نجاتش از دست شماها بوده.هنوز نمی دانید که من با همه شما فرق دارم._لستراد می خواهد جوابش را بدهد اما شرلوک حرفش را قطع می کند_بهتر الان هم بری خانه و برادرم را بیشتر از این منتظر اخبار نگذاری..
لستراد:توهم مثل ان دکتر دیوانه هستی.منتظر دیدن هر دوی شما در ان جزیره هستم...
شرلوک ناخن هایش را داخل کف دستانش فشار
می دهد:ممنون که بهم اطلاع دادی؛
الان هم هرچه زود تر جلو چشمام دور شو...
گرگ درحالی که به سمت اسانسور می رود:لعنت بهت شرلوک...
شرلوک نفس عمیقی می کشد؛دستش را به دیوار
می گیرد و از زمین بلند می شود...
رزی پشت در اتاق ایستاده است و
دارد حرف هایشان گوش می کند.
با خودش فکر می کند اگر چندماه قبل وقتی جان مست آمده بود خانه،کنار خانم هادسون مانده بود  و برای دیدن باباش به طبقه ی بالا نرفته بود آیا اگر اجازه می داد که جان او را کتک بزند و دکمه ی هشدار را فشار نمی داد؛ 
شاید جان هرگز در آن نمایش شرکت نمی کرد.
او صدای قدم های پدرش را می شنود؛
اشک هایش را پاک می کند و با عجله به روی تخت می رود و هنگامی که در باز می شود با صورت سرخ  پدرش مواجه می شود.
رزی:پدر چیزی شده؟برای....
شرلوک:الان نه رزی.
رزی:اما پدر،عمو گرگ...
شرلوک کمی صدایش را بالا می برد:چندبار باید بهت بگم الان نه...
کلمات در گلویش خشک می شوند.
عروسکش را بغل می کند.
سوال هایش را در ذهنش دوره می کند و
سعی می کند در خاطرات و حرف های گفته شده به دنبال جواب درست باشد.

The mystery of silenceHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin