part 22: home 2

26 6 2
                                    

ساعت کنار دیوار 5:00 را اعلام می کند.
شرلوک کیف را از روی صندلی راحتی  قرمز رنگ
برمی دارد و به سمت پله ها می رود.
رزی در حال خوردن شیرینی زنجیبلی است و روی صندلی کنار اشپزخانه نشسته و به حرفهای خانم هادسون گوش می دهد.
رزی صدای پای پدرش را می شنود.
پس شیرینی را داخل پشقاب می گذارد؛به صندلی چوبی تکیه می دهد و شروع به شمارش معکوس
می کند:10،9،8،7،6،5....
شرلوک وارد اشپزخانه می شود؛به سمت خانم هادسون می رود و می گوید:خانم هادسون؛می شود امشب از رزی مراقب کنید؟
او لبخندی می زند:اوه شرلوک؛حتما...رزی،امشب پیش من هستی...
شرلوک بدون انکه به رزی توجه کند از خانم هادسون تشکر کرد و از در اشپزخانه خارج شد
رزی از روی صندلی پایین می پرد و به سمت پدرش می دود:پدر،پدر،من می خوام بیام؛لطفا!لطفا
او باز توجهی به دخترش نمی کند و شال گردش را از روی جا لباسی برمی دارد
رزی این بار پایش را روی زمین می کوبند:لطفا لطفا!دلم برای بابا تنگ شده...می دانم مقصرم اما...
شرلوک به سمت رزی بر می گردد
خودش را هم سطح رزی می کند؛انگشتش اشاره اش را بر روی لبان رزی می گذارد؛نگاهی به چشمان حیران دخترش می کند:رزی،برای اولین بار اعتراف میکنم شرلوک هلمز بزرگ نمی داند انتهای این ماجرا چه خواهد شد اما بدان هر اتفاقی که افتاد من همیشه کنارت هستم.
بوسه ی به گونه ی سرد رزی می کند؛به سمت در
می رود و قبل از خروج چشمکی به رزی می زد و
در را پشت سر دخترش می بندد.
برج لندن نیمه شب را اعلام می کند
در بیمارستان به غیر از صدای پای پرستارها و همراهان بیمار صدای شنیده نمی شود.
او تلاش می کند قصر ذهنش را با مرتب کردن وسایل کیف ارام کند.
در قصرش هزاران کلمه،جمله و تصویر،از جلوی چشمانش درحال عبور هستند تا بهترین صحنه را برای فردا اماده کنند اما بدن خسته اش دیگر توان باز نگه داشتن چشم هایش را نداشت؛شرلوک بر روی میز چوب به خواب فرو رفت...

The mystery of silenceWhere stories live. Discover now