4

968 82 0
                                    

+ده دقیقه اس دارم صدات میکنم، نکنه گوشات هم سنگین شده؟
...-
+فکر میکردم شنیدی بهت گفتم تا وقتی میام باید غذاتو تموم کرده باشی
-متاسفم
جونگ کوک قاشق و کاسه رو از دستش گرفت و بعد پر کردنش گفت
+ بازش کن
تهیونگ دهنشو باز کرد و گذاشت کوک بهش غذا بده
بعد ده دقیقه جونگ کوک کل کاسه رو به خورد تهیونگ داد و ظرف رو کنار پاتختی گذاشت‌
+ داروهات رو به اندازه یه ماه خریدم و تو کابینت گذاشتم... از این به بعد خودم هم چِک میکنم که ببینم خوردی یا نه، و وای به حالت تهیونگ، وای به حالت اگه بخوای باز منو بپیچونی یا چیزی رو ازم پنهان کنی
تهیونگ سرش رو پایین انداخت و چیزی نگفت
+ برای هفته بعد هم از دکترت وقت گرفتم، بعد از این همه مدت معلوم نیست چه بلایی سر خودت آوردی... باید یه چکاپ بریم تا خیالم راحت شه
تهیونگ که دلش از این همه توجه جونگ کوک رو خودش ضعف رفته بود خودش رو تو بغل کوک پرت کرد و محکم فشارش داد
کوک که از این کار تهیونگ شُکه شده بود و همینطورهنوز از دست تهیونگ عصبانی بود ری اکشنی نشون نداد اما بعد چند دقیقه اونم دستهاش رو بالا آورد و دور کمر تهیونگ پیچید
آروم خم شد و زیر گوشش زمزمه کرد:
+دیگه با من از اینکارا نکن ته... میدونی که چه قدر دوست دارم... اگه اتفاقی برات بیفته هیچجوره خودمو نمیبخشم...خودتو ازم نگیر لطفا
و قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد
تهیونگ که متوجه بغض تو صدای جونگ کوک شده بود از تو بغلش فاصله گرفت و به صورتش خیره شد، قطره اشک کنار چشمش رو پاک کرد و تو صورتش زمزمه کرد:
-متاسفم...
جونگ کوک جلو اومد و رو همه جای صورت تهیونگ بوسه های سطحی متعدد گذاشت
+ولی هنوز کامل خوب نشدی ته... بازم یه خورده تب داری
-اشکالی نداره، تا فردا زودی خوب میشم
و یه لبخند دندونی زد
+قرص سرماخوردگی تو سینی گذاشته بودم، خوردیش؟
-نه... ندیدمش
جونگ کوک از جاش بلند شد و با یه لیوان آب از تو آشپزخونه برگشت، قرص و لیوان رو به دستش داد و منتظر شد که بخوره
تهیونگ هم بی معطلی کاری که کوک میخواست رو انجام داد ولیوان رو به دست جونگ کوک داد
+ برای فردا مرخصی بگیر... لازم نیست بری سرکار
-کوک چیز جدی ای نیست، تا فردا خوب میشم، اینکارا چیه؟
-امیدوارم همینجوری که میگی باشه ولی من چشمم آب نمیخوره... فکر کنم امشب قراره شیفت باشم!
تهیونگ چشماشو تو حدقه چرخوند و به سمت دیگه اتاق رفت
لباسهای شسته شده جونگ کوک و خودش رو از کمدشون برداشت و رفت که اتوشون بزنه
-لازم نیست ته، بیا بخواب خودم انجامش میدم
+نمیخوام، از صبح همش رو تختم و نمیزاری کاری انجام بدم...یه سرماخوردگی ساده اس دیگه، چرا اینقدر دراماتیکش کردی؟!
و با لباسهای توی دستش به سمت پذیرایی رفت
-میگم کوک، راجب آقای کانگ... من یه خورده پس انداز دارم و خب یه کار دیگه هم میتونم انجام بدم که همه بدهی هامون رو باهاش تصویه کنیم
+چه کاری؟
-خب...
+خب چی؟
...-
-من...
-من... میخوام گردنبندمو بفروشم
جونگ کوک با مردمک های گرد و بزرگ شده اش به تهیونگ زل زد
+چی؟
-گفتم من میخوام گردنبندمو بفروشم... همینجوریش هم داری هزار جور قِصد ماشین و یخچال و تلوزیون و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه رو میدی... بزار یکم کمکت کنم کوک
+حرفشم نزن تهیونگ، اون یادگار و کادوی اولین سالگردمونه، اسممون رو گردن همدیگه... حق نداری از خودت جداش کنی...اصلا میفهمی داری چی میگی؟
-آره میفهمم کوک، خوب هم میفهمم...تو فکر میکنی فقط خودت احساس و عاطفه داری و من هیچی از عشق و علاقه حالیم نیست؟ همونقدر که این گردنبند برای تو ارزش داره برای منم داره کوک، برای منم داره... ولی میگی چیکار کنم؟ دست رو دست بزارم و پَر پَر شدنت رو زیر این همه قرض و بدهی ببینم؟ یا منتظر اون چندر غاز حقوق آخر ماه ام باشم که بلکه باهاش بتونم معجزه بکنم؟ نه کوک... نه... من نمیتونم
+تو لازم نیست نگران این چیزا باشی، خودم کار میکنم و همه پولی که میخواد رو جور میکنم... دیگه حرفی از فروختن گردنبندت نزن
-ولی کوک...
+لطفا تمومش کن ته، دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
جونگ کوک به سمتش رفت و تهیونگ رو که مشغول اتو زدن لباسهاشون بود از پشت بغل کرد
سرش رو تو گردن ته فرو برد و تا میتونست بو کشید، اونو به سمت خودش برگردوند و همزمان که دستش رو از پشت، لای موهای تهیونگ برده بود و نوازش میکرد، شقیقه هاش رو میبوسید
ته ناله ریزی کرد و دستاشو تو موهای جونگ کوک برد... چند دقیقه ای بود هر دو داشتن از گرمای بدن همدیگه لذت میبردن که با صدای زنگِ در از هم جدا شدن
-یعنی کیه؟
+نمیدونم...برو درو باز کن ببین کیه

My only oneWhere stories live. Discover now