11

880 60 2
                                    

هنوز چند دقیقه ای از سنگین شدن پلک هاش نگذشته بود که با صدای آی بلند و کشیده ای از جاش پرید
تهیونگ از خواب بیدار شده بود و داشت ملافه های روی تخت رو تو هر دو مُشت هاش میفشرد
+چیه ته؟ درد داری عزیزم؟
-آره کوک... جای بخیه ها میخاره و خیلی درد داره... جوریکه دلم میخواد بمیرم... نمیتونم نفس بکشم ... میخوام سینه چپمو تو دستم بگیرم و فشارش بدم... اونقدری که دردش آروم بگیره ولی نمیتونم
جونگ کوک با کلافگی از رو تخت بلند شد و به سمت نایلون داروهای تهیونگ که رو اُپِن آشپزخونه انداخته بود حرکت کرد
بعد از خوندن نوشته های همه داروها، توجهش به یه بسته جلب شد... دکتر گفته بود تو این یه ماه آینده باید خیلی از محل جراحی مراقبت کنه... روزانه سه بار بانداژها رو عوض کنه تا دور زخم عفونت نکنه ، رژیم غذاییش رو کنترل کنه، به هیچ وجه جای بخیه ها رو نخارونه ، به پشت بخوابه و حداقل تا یه ماه رابطه جنسی نداشته باشه... حتی برای دردهای ناگهانیش مثل الان هم مسکن تجویز کرده بود و تاکید کرده بود که هیچ جوره نباید بزاره تهیونگ این دردها رو تحمل کنه چون باعث افزایش کارکرد قلب و فشار خونش میشه
جونگ کوک بعد از چندبار خوندن دوبارهٔ قوطی دارو[چون فکر میکرد داره اشتباه میبینه]درنهایت با چشم های گرد شده اش با خودش زمزمه کرد:
+یعنی میگی مسکن اینه؟ یا مسیح... حالا چطور تهیونگ رو راضی کنم؟!
قوطی رو باز کرد و یه ورق از دارو درآورد، یکی از قرص های گلوله ای شکل رو که به اندازه دوبند انگشت بود ازش جدا کرد و به سمت اتاقشون حرکت کرد
تهیونگ به شدت عرق کرده بود و توی سکوت خونه، این فقط صدای ناله های ریز ته بود که به گوش جونگ کوک میرسید و داشت قلبش رو تکه تکه میکرد
+تهیونگ... دکتر برات مسکن نوشته بود که هر وقت درد داشتی بهت بدم... الان میخوام یه کاری انجام بدم ولی نترس باشه؟... زود تموم میشه و باعث میشه دیگه درد نکشی
تهیونگ چشماشو بسته بود و حتی نایِ جواب دادن به کوک رو نداشت، قطرات ریز عرق روی صورتش میدرخشیدن و دیدن اینجور درد کشیدن ته، کوک رو داشت دیوونه میکرد
دستشو به سمت کش شلوار تهیونگ برد و میخواست اونو پایین بکشه که دست تهیونگ رو دستش نشست
-داری چیکار میکنی کوک؟
+هیچی نیست ته... میشه فقط چشماتو ببندی؟ بدنتو ریلکس کن و تلاش کن بخوابی
تهیونگ که از کارای کوک سر در نمی آورد و دردش بدتر از چیزی بود که بهش اجازه تمرکز کردن روی حرفای کوک رو بده، دستش رو روی دست کوک شل کرد و به کوک اجازه داد اونو کنار بزنه
خواست به روی شکمش برگرده که کوک با دستی روی شکمش مانعش شد
+نه ته... اگه رو شکمت بخوابی ممکنه بخیه هات باز شه، این ده روز رو باید به پشت بخوابی قربونت برم ... میدونم برات سخته ولی تو پسر قوی ای هستی
و دوباره آهسته آهسته، سعی کرد شلوار و باکسر تهیونگ رو تا روی زانوهاش پایین بیاره
با برخورد هوای سرد با پایین تنه تهیونگ، هیسی کشید و به خودش لرزید
کوک قرص رو از فویل آلومینیومیش جدا کرد و با دست دیگه اش، از زیر زانوهای تهیونگ گرفت و کمی بالا آورد...قرص رو جلوی سوراخ تهیونگ گذاشت و بعد از چند ثانیه، با بازدم تهیونگ، خیلی ناگهانی و یک باره به داخل فشارش داد و باعث شد داد تهیونگ در بیاد و کمی گریه کنه
-آآآآآآآآی کوک... سوووختم ... این دیگه چی بود؟ زود باش درش بیار، من نمیخوامش
جونگ کوک بعد از مطمئن شدن از جایگیری قرص، خیلی سریع باکسر و شلوار تهیونگ رو درست کرد و پیشونیش رو بوسید
+تموم شد ته، تموم شد... معذرت میخوام عشقم ... الان دیگه میتونی راحت بخوابی... بدون اینکه باز با درد از خواب بپری
تهیونگ که از وجود اون قرص تو بدنش احساس ناراحتی میکرد دلش میخواست هرچه زودتر از دست این حس خلاص شه...
جونگ کوک از روی تخت بلند شد و به سمت روشویی رفت تا دستهاشو بشوره، بعد از برگشتنش دوباره رو تخت دراز کشید و چراغ خواب رو خاموش کرد
+خوابیدی ته؟
-نه...
+آآآه... میخوای برات یه چیزی بخونم و تو گوش کنی؟
-هوم...
+چی دوست داری بشنوی؟
-تو برای من اونجا بودی...خیلی وقته برام نخوندیش
جونگ کوک لبخند بزرگی زد و به سمت راست تهیونگ نزدیکتر شد
دست راستش رو از زیر بلوز تهیونگ رد کرد و رو شکمش گذاشت و به آروم ترین حالت ممکن شروع به نوازشش کرد
‏+ In all of my lonely nights
در تمام شب های تنهایی من
When I was a ghost inside
وقتی درونم یک روح بودم
You were there for me
تو برای من اونجا بودی
You were there for me
تو برای من اونجا بودی
‏Legend never lies, we were meant to be
افسانه‌ها هیچ وقت دروغ نمیگن ... ما قرار بود باشیم
I'm blessed to be alive when I'm in your company
من خوشحالم که وقتی در شرکت تو هستم زنده هستم
The battles I would fight, blood that I would bleed
جنگی که من باهاش مبارزه می‌کردم، خونی که از آن خون می‌ریختم
If you found danger
اگه تو خطر پیدا کردی
‏Memories we've made could fill a whole book
خاطراتی که ما ساختیم می تونه یه کتاب کامل رو پر کنه
If we were a movie, we'd be in Hollywood
اگه ما یه فیلم بودیم، در هالیوود بودیم
On my lowest days, you were all it took
در بدترین روزهای عمرم، تو تمام اون چیزی بودی که لازم بود.
My biggest saviour
بزرگ‌ترین ناجی من
‏You make my demons go away
تو باعث میشی که شیاطین من از اینجا برن
Bleach the sky on rainy days
در روزهایی که باران می‌بارید، آسمان را سفید می‌کرد
Clear the path when I'm afraid
وقتی می‌ترسم راه رو باز کن
I've lost my way
من راهم رو گم‌کرده‌ام
‏Whenever I drunk too much
هر وقت بیش از حد نوشیدنی می‌خوردم
Whenever my eyes cried floods
هر وقت اشک از چشمام جاری می‌شد
You were there for me (You were there for me)
تو برای من اونجا بودی (تو برای من اونجا بودی)
‏You were there, you were there through the heartbreaks
تو اونجا بودی، تو از صمیم قلب اونجا بودی
You were there, you were there when I lost faith
تو اونجا بودی، وقتی ایمانم رو از دست دادم تو اونجا بودی
Be aware, be aware I will do the same
آگاه باش، بدون که من هم همین کار رو خواهم کرد
In all your bad days
در تمام روزهای بدت...
جونگ کوک با منظم شدن نفس های تهیونگ فهمید که خوابش برده... بوسه ی ریزی رو شونه اش گذاشت و پتو رو روش مرتب کرد و خودش هم به سمت دیگه تخت رفت تا بعد از دو روز تشنج آور، به بدنش کمی استراحت بده و بلافاصله بعد از چند دقیقه خوابش برد...

My only oneWhere stories live. Discover now