1

2.5K 159 4
                                    

نور داشت از لابه لای پرده با بیشترین توان به داخل خونه میتابید و خبر از نزدیک بودن لنگ ظهر میداد
تهیونگ سر دعوایی که به خاطر لباسش تو مهمونی دیشب، با جونگ کوک کرده بود قهر بود و تصمیم گرفته بود دیشب رویِ تخت مشترکشون نخوابه و رو کاناپهٔ توی پذیرایی خوابیده بود...
  جونگ کوک هم بعد از کمی غرغر، بدون توجه به غُد بازی های ته، راهشو به سمت اتاق مشترکشون کج کرده بود و به محض رسیدن به تخت دوتاییشون تو عرض چند دقیقه خوابش گرفته بود... ‌
جمعه بود و جونگ کوک و تهیونگ همیشه این روز رو چون که سرکار نمیرفتن، باهم خوش میگذروندن و گاهاً کمی شیطونی میکردن اما امروز برای تهیونگ فرق داشت، اون هنوز به خاطر دعوای دیشبشون از جونگ کوک دلخور بود و قصدی هم نداشت که به این زودی ها آشتی کنه...‌
ساعت ده صبح بود و جونگ کوک از اتاق با موهای ژولیده بیرون اومد و تهیونگ رو دید که روی کاناپه بدون هیچ پتویی و زیر کولر روشن خوابیده
سمت آشپزخونه رفت تا یه صبحونه خوشمزه برای خودش و تهیونگ درست کنه و بعد آماده کردن پنکیک و آبمیوه، به سمت تهیونگ اومد تا بیدارش کنه
موهای تهیونگ رو نوازش کرد و خواست پیشونیش رو ببوسه اما به محض اینکه لبهاش با پیشونی تهیونگ تماس پیدا کرد از داغ بودن بدنش هیسی کشید... تهیونگ که از این صدای جونگ کوک بیدار شده بود با بد خُلقی سرجاش نشست و با یه ابروی بالارفته به جونگ کوک نگاه کرد
+ صبح بخیر زندگیم، خوب خوابیدی؟
-...
+حالت خوبه؟ چرا حرف نمیزنی؟
-...
+هنوز به خاطر دیشب ازم ناراحتی؟
-...
+ببین ته، سرِ صبحی یه کاری نکن دعوامون از دیشب هم بدتر شه...فکر میکنم قبلا راجب اینکه حد و حدودت رو تو حرف زدن با بقیه رعایت کنی و اون لباسهای کوفتیت رو تو مهمونی های مختلط نپوشی باهم صحبت کردیم، اگه خیلی دوسشون داری میتونی تو خونه بپوشی، من واقعا مشکلی ندارم... ولی تو دیشب کلا از خود بی خود شده بودی! حتی بدون پرسیدن از من چندین شات الکل با دوستام خوردی با اینکه میدونی اجازه شو نداری و مطمئن باش من از اینکارت نمیگذرم بیبی، قراره حسابی تنبیه بشی
...-
+ پاشو ته، بیشتر از این منو عصبی نکن، برو دست و صورتت رو بشور بیا صبحونه ات رو بخور، داره سرد میشه، بعدش هم بیا اتاق باهات کار دارم
جونگ کوک خواست از جلوی تهیونگ بلند شه که با یادآوری بدن داغ تهیونگ دستش رو به سمت پیشونیش دراز کرد که با عقب رفتن و برخورد تهیونگ به پشتی مبل مواجه شد
+ کاریت ندارم فقط فکر کنم تب داری...بیا صبحونه ات رو بخور بهت قرص بدم، با شکم خالی نمیشه
خواست یه بار دیگه از جلوی تهیونگ بلند شه ولی ایندفعه طی یه حرکت غافلگیرانه، سر تهیونگ رو گرفت و پیشونیش رو آروم بوسید
تهیونگ که به سختی بغضش رو نگه داشته بود آروم هق هق کرد ولی جونگ کوک بدون توجه بهش به سمت آشپزخونه راهی شد و روی صندلی نشست و مشغول خوردن صبحونه اش شد
کمی بعد تهیونگ هم بعد شستن صورتش پشت میز نشست و هردو تو سکوت به تموم کردن صبحونه شون مشغول شدن
جونگ کوک بعد خوردن آبمیوه اش بلند شد و از تو یکی از کابینت ها یه قرص سرماخوردگی و تب بر از تو ورق داروها درآورد، قرص ها رو جلوی تهیونگ گرفت و منتظر شد که بخوره
تهیونگ با اکراه قرص ها رو از دست جونگ کوک گرفت و با آبمیوه اش قورت داد، بعد جمع کردن ظرفهای صبحانه تهیونگ خواست به سمت اتاقشون بره که جونگ کوک مانعش شد
+دیشب چرا رو کاناپه خوابیدی؟خوشت میاد منو با کارات عذاب بدی؟فکر کردی با کی لج میکنی؟ داری تو تب میسوزی
تهیونگ سرشو پایین انداخت و جونگ کوک رو کنار زد که به سمت اتاقشون بره... یکی از کتابهای قفسه کتاب رو برداشت و رو تخت دونفرشون دراز کشید، هنوز نیم ساعت نگذشته بود که جونگ کوک وارد اتاق شد
+آآآآآه امروز مثلا روز تعطیلمونه،از فردا باید عین سگ کار کنم، تازه احتمالا جمعه هفته بعد ماموریت داشته باشم، پاشو لباسات رو بپوش بریم بیرون،من حوصلم سر رفته
-تنهایی برو، من حوصله شو ندارم و خسته ام 
+خسته نیستی ته، الکی ادا در نیار، زود باش لباساتو بپوش 
-اصلا نمیخوام بیام، مگه زوره؟ زنگ بزن به دوستات و با اونا قرار بزار، تازه احتمالا بهت بیشتر هم خوش بگذره
تهیونگ چشاشو تو کاسه چرخوند و کتاب رو روی پاتختی گذاشت، پشتش رو به جونگ کوک کرد و تظاهر کرد که میخواد بخوابه
+ حالا که اینطوره فکر میکنم منم نمیخوام برم بیرون، دیشب نتونستم بغلت کنم و دم دم های صبح خوابم برد، دلم میخواد بوت کنم ته...
جونگ کوک از پشت رو تختشون پرید و بدن تهیونگ رو به خودش چسبوند، تهیونگ که از این حرف یهویی جونگ کوک تو شُک بود سریع ازش جدا شد و گفت:
-به من دست نزن منحرف
+تو مال منی ته ، آدم برای دست زدن به چیزی که مال خودشه اجازه نمیگیره، دلم میخواد هرکاری که خواستم باهات بکنم، این حق منه
چشای تهیونگ از این حرف جونگ کوک گرد و پُر شد، جونگ کوک که تازه فهمید چه گندی زده سریع گفت:
+ نه، نه، منظورم اون چیزی که تو فکر میکنی نبود، وااااااااااااااای، من فقط داشتم راجب بغل کردنت حرف میزدم...گریه نکن بیبی، من قرار نیست تا وقتی خودت بهم اجازه ندادی لمست کنم
تهیونگ سرش رو به نشونه فهمیدن تکون داد و جونگ کوک لبخند پررنگی زد
+ خب... میخوای بخوابیم؟ هم من دیشب نتونستم بخوابم و هم تو احتیاج به استراحت داری، فکر کنم هنوز تب داری
جونگ کوک دستش رو جلو برد و پیشونی تهیونگ رو لمس کرد
+ اگه تا شب تبت قطع نشد باید بریم دکتر، میترسم تشنج کنی
و بعد تهیونگ رو تو بغلش کشید و شروع به بوسیدن های سطحی و زمزمه کردن حرفهای شیرین زیرگوش تهیونگ کرد
چند دقیقه بعد هر دو نفر تو آغوش هم به خواب رفته بودن و تنها صدای نفس های آرومشون بود که تو اتاق شنیده میشد...

My only oneحيث تعيش القصص. اكتشف الآن