6

935 76 0
                                    

تهیونگ رفت و چند دقیقه بعد با یه جین آبی زاپ دار، یه تیشرت سفید و سویشرت زرد جلوی در ایستاد
جونگ کوک هم تیشرت و شلوار کتانِ سیاهش رو پوشید و سوییچ و کیف پولش رو از روی میز برداشت که برن
تو طول مسیر با وجود مخالفتهای شدید جونگ کوک، تهیونگ کل پنجرهٔ سمت خودش رو باز کرده بود و مدام سر و حتی مقداری از بدنش رو از پنجره بیرون میبرد و جونگ کوک رو مجبور میکرد که با دست چپش رانندگی کنه و با دست راستش گوشه لباس ته رو بچسبه که اگه احیاناً ترمز زد تهیونگ از پنجره به بیرون پرت نشه!
کمی بعد جونگ کوک جلوی در بیمارستان پارک کرد و به تهیونگ اشاره کرد از ماشین پیاده شه
-اینجا کجاست؟
+بیمارستان
-دارم میبینم بیمارستانه ولی چرا اومدیم اینجا؟
+چون تو مریضی و هنوز با وجود اون همه دارو تبت قطع نشده... تازه نمیتونی غذا هم بخوری، ظهر رو یادت رفته؟
-وای کوک...ولم کن...من قرار نیست پامو تو اون خراب شده بزارم...تا صبح خوب میشم
+میزاری بیبی، خوب هم میزاری!
جونگ کوک از ماشین پیاده شد و در سمت تهیونگ رو باز کرد
+زود باش ته، خسته ام نکن
-نمیام، هرکار میخوای بکن
جونگ کوک تهیونگ رو از ماشین بیرون کشید و بعد قفل کردن درها اونو براید استایل بغل کرد‌
-عوضی، همه دارن نگاهمون میکنن، منو بزار زمین
+خب بکنن، چه ایرادی داره دوست پسرمو تو بغلم بگیرم؟
-وااااااااای کوک اینقدر منو خجالت زده نکن، من نمیخوام نگاه های عجیبشون رو تحمل کنم، زود باش بزارم زمین
جونگ کوک که دید تهیونگ داره اذیت میشه آروم اونو زمین گذاشت و بعد دستشو گرفت و به سمت پذیرش راهی شد
+سلام خانم، ببخشید برای ویزیت نوبت میخواستم
*بله...اسم بیمار لطفا
+کیم تهیونگ
زن نگاهش رو به کامپیوتر روبه روش داد و مشخصات رو وارد کرد
*وقت ویزیتِ قبلی داشتین؟
+خیر، الان برای ویزیت اومدیم
-لطفا این فیش رو پرداخت کنید و منتظر بمونید...بعد از این چهار نفر نوبت شماست
جونگ کوک فیش رو پرداخت کرد و بعد کنار تهیونگ روی صندلی های انتظار نشست
تهیونگ با ابروهای توهم رفته به روبه روش زل زده بود و قصد نداشت هیچ حرفی بزنه
+تهیونگ، اون دختری که روبه روت نشسته فکر میکنه داری به اون اخم میکنی...بیچاره گرخیده، یکم خوش اخلاق باش بد عُنُق
تهیونگ نگاه آتشینش رو نثار جونگ کوک کرد و باعث شد کوک از ترس، کمی عقب بپره 
بعد از کمی سکوت بینشون کوک دوباره سعی کرد تهیونگ رو وادار به حرف زدن کنه
+ببین ته، میدونم تو از دکتر و بیمارستان و همه چیزایی که به اینا مربوط میشه خوشت نمیاد ولی کمی هم مراعات حال منو بکن... از صبح فقط داشتم مثل چی ازت پرستاری میکردم و اگه شب هم حالت بد بشه مجبورم کل شب رو هم بیدار بمونم و باز مراقبت باشم... خواهش میکنم اینقدر غُد و یه دنده نباش، منم واقعا خستمه ته...به خدا منم حالم بده...
تهیونگ که با شنیدن این حرفا دلش برای جونگ کوک سوخته بود، عذاب وجدان گرفت و خودشو سرزنش کرد که چرا همش به فکر خودشه و اصلا بلد نیست دیگران رو مراعات کنه...پوفی کشید و با صدای آرومی برای چندمین بار تو طول امروز گفت:
-متاسفم
این تنها چیزی بود که بعد هر گندی که میزد میتونست به زبون بیاره...چرا باید یه فرشته ای مثل کوک رو اینقدر اذیت کنه؟ چرا خدا زودتر اونو از جهان هستی ساقِط نمیکرد؟
با فرو رفتن تو این فکرا، ناگهان دستی رو روی دستاش احساس کرد، کوک داشت با لبخند بهش نگاه میکرد و آروم دستهاش رو میفشرد
+نگران نباش ته، زود میریم خونه
-کوک... میگم... میشه بعد دکتر باهم این اطراف رو قدم بزنیم و یه چیزی بخوریم؟ دلم برای اون اوایل رابطه مون تنگ شده
+معلومه که میشه ...تازه من بهت قول ماشین سواری هم دادم، هنوز سر حرفم هستم
با شنیدن عدد نوبتشون از جاشون بلند شدن و وارد مطب دکتر شدن
بعد از سلام کوتاهی، تهیونگ رو صندلیِ روبه روی دکتر نشست و کوک هم رو صندلی همراه بیمار نشست
*خب... مشکل چیه پسر جوان؟
-یه سرماخوردگی ساده
+دیشب رو تا صبح زیر کولر روشن خوابیده، صبح تبش نزدیک چهل بود که به زور چندتا قرص و کمی حموم آب سرد پایین اومده، ظهر هم چندقاشق سوپ خورده ولی همش رو بالا آورده...به جز یه کم فرنی از اون موقع تا الان چیزی نخورده و هنوز هم کمی تب داره‌ و بی حاله
دکتر نگاهش رو از کوک گرفت و گفت:
*خب با این چیزایی که دوستت میگه به نظر نمیاد خیلی هم ساده باشه
تهیونگ و جونگ کوک به هم نگاه کردن و با شنیدن کلمه*دوست* از زبون دکتر، نیشخندی به پهنای صورت زدن
دکتر گوشی پزشکیش رو برداشت و به تهیونگ اشاره کرد لباسش رو بالا بزنه...
بعد از معاینه قلب و ریه و گوش و گلوی تهیونگ با اون چوب بستنی ها، ازش پرسید که مشکل قلبی داره یا نه؟ و تهیونگ هم به نشونه تایید سر تکون داد‌
-بله یه مشکل مادرزادی دارم...مربوط به دریچه های قلبم
*خودم هم متوجه شدم پسرجون، ضربان قلبت یکم ناجوره، تو باید خیلی بیشتر از اینا مراقب خودت باشی عزیزم... خوشبختانه سرماخوردگیت چیز جدی ای نیست و با کمی استراحت حل میشه... چون از ظهر چیزی نخوردی برات یه سرم نوشتم، یه تب بر و ضد تهوع و دوتا پنی سیلین هم باید تزریق کنی و البته یه ورق آنتی بیوتیک هم هست که تا سه روز باید مصرف کنی، گلوت کمی چرک کرده اما در کل مشکل خاصی نیست و میتونی از فردا به کارهات برسی
تهیونگ و جونگ کوک بعد از تشکر از دکتر از مطب خارج شدن و به سمت داروخونه رفتن تا داروها رو بگیرن
جونگ کوک بعد گرفتن داروهای تهیونگ، اونو به زور به سمت تزریقات بیمارستان هدایت کرد و ته رو روی تخت خوابوند... بعد از دادن آمپول ها و سرم به پرستار، خودش برگشت و بالای سر تهیونگ ایستاد و موهاشو از پشت نوازش کرد
تهیونگ چشماشو بسته بود و فقط رو نوازش موهاش توسط دستِ جونگ کوک تمرکز کرده بود
پرستار اومد و بعد از اینکه کوک، تهیونگ رو ‌آماده کرد شروع به تزریق پنی سیلین اول کرد
چهره تهیونگ تو هم رفت ولی سعی کرد صدایی ایجاد نکنه...و کوک هم با دیدن چهره درهم رفته تهیونگ، شروع به نوازش کمرش کرد و سعی کرد با اینکار حواسشو از درد پرت کنه
بعد از تموم شدن آمپول اول، پرستار دومی رو برداشت و سمت دیگه ته رفت... این بار از همون لحظه اول ورود سوزن، تهیونگ حس کرد داره سرب داغ به پاش تزریق میشه و شروع به آه و ناله کرد
-آآآآآه کوک...من نمیتونم تحملش کنم...آآآآآه...بگو درش بیاره... این خیلی درد داره... آآآآآآه
+ کم مونده قربونت برم... تو داری خیلی خوب انجامش میدی ته... نفس عمیق بکش، الان تموم میشه
تهیونگ دیگه کم کم میخواست بزنه زیر گریه که پرستار سوزن رو درآورد و بهش گفت که تموم شده
جونگ کوک شلوار تهیونگ رو درست کرد و بعد برگردوندش، بالاتنه اش رو بغل کرد و گونه هاش رو بوسه بارون کرد
‌+ببخشید که اذیت شدی عشقم، سرمت رو هم بزنیم زودی میریم خونه
تهیونگ با بی حالی گفت:
-نه
+ چی؟! چرا نه؟
-قول دادی بهم ماشین سواری بدی کوک
+ولی آخه الان درد داری ته
-مهم نیست
+هووووف... باشه عزیزم هرچی که تو بخوای
پرستار اومد و بعد آویزون کردن کیسه سرم به میله و وارد کردن سوزن تو رگِ تهیونگ ، آمپول های تب بر و ضد تهوعش رو هم تو سرم ریخت و برگشت که به کارهای دیگه اش برسه
-کوک...
+جانم؟
-میشه سرعتش رو روی بیشترین بزاری؟ میخوام فقط هر چه زودتر تموم شه
+ نه نمیشه ته... ممکنه به خاطر همچین کاری رگت پاره شه ... یکم تحمل کن عزیزم، نیم ساعت دیگه میریم
کوک تا تموم شدن سرم تهیونگ سعی کرد کلیپ های جالب از تو گوشیش پیدا کنه و به تهیونگ نشون بده و کمی باهاش حرف بزنه تا وقت زودتر بگذره
بعد از تموم شدنشون از بیمارستان، تهیونگ به کمک جونگ کوک رفت که رو صندلی ماشین بشینه اما به محض برخورد کف باسنش به صندلی صدای دادش بلند شد
جونگ کوک که عین برق گرفته ها از جا پریده بود با ترس به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
+ چی شد؟ جاییت رو زخمی کردی؟
-نههه......آآآآهههههه....جای آمپولا هنوز درد میکنه
+اشکالی نداره بابا، سکته ام دادی...وقتی برسیم خونه برات کمپرس یخ میزارم...اصلا میخوای امشب بیخیال ماشین سواری شیم؟ میتونم به جاش کل امشب رو روی تخت، آواز بخونم و تو گوش بدی یا یه بوس پارتی برات راه بندازم... نظرت چیه؟
-اه کوک، بوس پارتی دیگه چیه؟ حال بهم زن... یه بار بوسیدمت جو برت داشته فکر میکنی هر روز میتونی زرت و زرت منو ببوسی؟ نه خیر آقا از این خبرا نیست
+وقتی میگم منحرفی طلبکار نشو، کی گفت میخواد لباتو ببوسه عشقم؟ دلم میخواد صورت و بدنت رو ببوسم ته... چشمات، گونه ات، زیر گوش هات،روی موهات و حتی روی بازوهات؛ دلم میخواد فقط بوت کنم و اونقدر تو بغلم فشارت بدم که در من حل بشی...نظرت چیه؟
-اصلا نمیفهممت کوک، اصلا نمیفهممت... به نظر این یه جور ارضای غریزهٔ جنسی میاد ولی خب خیلی عجیبه...چرا باید یه نفر این شکلی به کسی میل جنسی داشته؟ تو واقعا یه تختت کمه!  
+آره هست ولی خب ایرادش چیه؟ تو خوشت نمیاد؟ فکر کنم اینو از سکس باهات هم بیشتر دوست دارم ته
تهیونگ که با شنیدن کلمه "سکس" گونه هاش رنگ گرفته بود سریع کمربندش رو بست و سعی کرد دیگه بحث رو بیشتر از این ادامه نده...اونا تا حالا باهم سکسی نداشتن و تهیونگ داشت به این فکر میکرد که چه قدر جونگ کوک دوسش داشته که با این وجود، رابطهٔ دو ساله شون خراب نشده و کوک هنوز مثل روز اول دوسش داره...اما... یه چیزی این وسط درست نبود...بالاخره جونگ کوک هم نیازهای خودشو داشت و تهیونگ میتونست کاملا اینو درک کنه... اون باید به خاطر کوک هم که شده اینکارو باهاش انجام میداد...هرچند که کوک همیشه تو این موارد مراعاتش میکرد و بهش قول داده بود تا وقتی که خودش حس نکنه برای همچین کاری آماده اس، باهاش کاری نمیکنه...

My only oneTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang